تـنِ تنهـا زده در بـرزخِ تـن ها زدگی
زشتیِ ژانرِ کُمیک در تمِ معنا زدگی
قصّه ی کهنه ی تکرارِ پس از تکرارست
فلسفیدن عددِ صفرِ پس از اعشارست
و دروغی ,,, به کهن سالیِ تاریخِ زمین
قصه ی زندگیِ پوچِ پُر از شک به یقین
شک به من: شک به تو حتی به خودِ شک به خدا
«شک به اشکم که چکیده ست دقیقا اینجا»
دل یک مرد شکسته ست به سنگش نزنید
این همـه طعنـه به اشعــار جفنگش نزنید
بخت و اقبال بلند از شب من دور نبــود
چشم نمناک و سیاهم به خدا شـور نبود
,,, و سرم گرم خودم بود و دلم گرمِ پدر
غافل از قصه ی نامردمی و خون و جگر
در عبــور از گسل حادثه ها پیــر شدم
چشم واکردم و دیدم که زمینگیر شدم
من به تاوان چه جُرمیست که تنها ماندم!
از چه کس کمترم ای بخت”چرا واماندم!
جُـرمِ من سادگی ام بود مرا رنگ زدند
به زبان زخم و به تلخند مرا سنگ زدند
همگان,,, پیر و جوان,,,راز مرا می دانند
بی تو مهتاب وشب وکوچه مرامیخوانند
آنقدَر از تو به تن, زخم و جراحت دارم
,,, که به مرگیدنِ بی واهمـه عادت دارم
شهرِ طاعونیِ آفت زده بلعید مرا
سوختم, آه شدم, آه, نفهمید مرا
من خودآزارترین شاعر آسیمه سرم
پدر شعــر بســوزد که درآمد پدرم
محمد_نیکروش
غمگین و زیبا بود
چرا بیچاره شعر را به مسلخ برده اید؟
نیمه تضمینی ندارد؟