ملمع قصاید شوق
دیوانه نشو ای دل عاشق نشدی انگار
حب رب الاله الکون ما محسوب الک خطار؟
مرتاح و ازامط بیک و اکتب لک قصاید شوق
مرمر و طلاکاری قامت نزدی دیوار؟
گویا که بلایی هست در عشق وفایی هست
ترمش لبو اعیون السود حتّی القاصدک یحتار
آشفته شدی در غم پیمانه شده دردم
ما الومک اذا حبیت اخافن مهجتک تنهار
رنگِ دلبرت زیباست چشم آبیش چون دریاست
من یجبل شمس و اینور کلهه اتصیح یا ستار
چون نخل نمایِ او بیننده شدم با تو
و الگذله سعف منثور تسعر بالگلب شب نار
در صحرا شدم مجنون بی پرده به تو مضنون
چندوب احترگ ویاک بعت اللیره و الدینار
من را چه گناهی هست معدوم به خوش کامت
ضحّیت علیک اهوای مذبوح فدایه الدار
سهران و افکّر بیک ارعش من یجی طاریک
چون برگ خزان به ریز عادت زهوس بردار
لذّت تو چشیدی را در عشق خدایی باز
مرتاض شدی با خلق معمار شدی یکبار
شب را چو ستاره جان خود خوانده شدی درمان
طیب نفسک او دنیاک یروی ادموعک الثرثار
در پیری عصایِ من در جمع نمایِ من
ربیتک و احس برباک من ذمانی هم تنعار
حسی در وجودم هست آهنگِ نبودم هست
دگاتک تسلی الروح تطرب لی او تزیل العار
همدم همنوایِ من هم راز و جفایِ من
خلینی اضل ویاک مثل الورده بالاشجار
جاسم ثعلبی (حسّانی) 07/03/1399
به شعر ناب خوش برگشتید
سروده زیبایی را هدیه آوردید
موفق باشید