گینجینه ای به نام علی(ع)
غزل – مثنوی
گنجینه ای به نام " علی(ع)" باز می کنم
شعری بلند به نام وی آغاز می کنم
شعری که طعم شاعریم را نمی دهد
یعنی، نشان ماهری ام را نمی دهد!
اما که بود آو که " علی(ع)" بود نام وی؟!
حیدرصفت نشان "جلی" بود نام وی؟
حیدر که بود؟ شیر عدالت به ملک جان !
سلطان عدل و داد و کیاست نه در بیان!
شاهنشهی به هیبت مردان ژنده پوش،
مردی پر از شکوه پراز آیه سروش
حیدر که بود؟ مردی عجیبی به نام عشق!
حیدر که بود؟ قصه سیبی به نام عشق!
گفتم زسیب تا که عدالت شود سوال
فرقش شکافت تا به عدالت شود مثال
او "ربنا" نگفت که خود را "بنا" کند!
مردی نبود "علی" که به خود اعتنا کند!
"ما" داده ایم به دست علی ذالفقار خشم!
تصویر گرده ایم علی در وقار خشم!
خشم علی برای عدالت کفیل بود
حتی که "خشم" شامل حال عقیل بود!
گفتم عقیل که یاد برادر کند طرف
تمثیل سنگ و آینه باور کند طرف
وقتی گداخت دست برادر برای عدل!
معنا گرفت در دل باور صفای عدل...
بگذار تا که آتش دل را غزل کنم
این شعر را به هیمه غم مشتعل کنم
...آنان که از تبار یزیدان حیله اند،
معلوم نیست که از کدامین قبیله اند،
در ذکرشان اگرچه علی موج می زند،
بر ذالفقار حیدر کرار پیله اند،
وقتی که" نرد" به نام پلیدان شود تمام،
بر"تخت" پر شرارت ابلیس تیله اند...
نگذاشتند تا که بدانی علی که بود؟
بر کشتی شکسته ایمان ولی که بود؟
نگذاشتند تا که گوهر دین برملا شود
بنیان عدل به سایه ایمان بنا شود
نگذاشتندزاصل عدالت شود سوال
بردند وانگهی، زورق دین را به ابتذال....
عدل علی بسان علی سر به چاه ماند
در دست ناکسان عدالت تباه ماند...
در کشوری که نام علی در مناره ها است
.فریاد بی کسان به اوج ستاره ها است
این شعر نیست خون دل مردمان ماست
حرف و حدیث کودک و پیرو جوان ماست