پسرهای گلفروش
اگر کارهایش را می دیدی
مینامیدی اش یک دخترِ زرنگ
اما درندگی اش مثالی بود ز پلنگ
اگر ناخنهای درازش را می دیدی
میکردی درنگ
ناخن هایش نیز دست کمی نداشت ،
ز پلنگ
روی مخ رفتن اش حرف نداشت چون ،
وقتی شروع به حرف میکرد
تفاوتی نداشت با کلنگ
انگار آمده بود خون آدم را بمکد ،
یا به هوایی خفه کند
همچون سوزنی دراز وسیلندر و پیستونی،
مثال سرنگ
وقتِ کمک به نیاز،
حضورش بود کمرنگ
وقتِ تفریح و صفا ،
رفت و آمدش پررنگ
وقت عبادت که نگو،
کلاً میشد او بی رنگ
کنسانتره ای از ابلیس بود و هَوَنگ
اما رنگ و لعابش، همیشه رنگارنگ
تازه آمده بود از کشور فرنگ
به نظرم تنها حسنش این بود ،
که او بود قشنگ
جالب است برای این دختر
صف کشیده بودند برای خواستگاری اش
یکعالمه پسرِ مَشَنگ
..............................................
اگر کارهایش را می دیدی
مینامیدی اش ساده
آرامشی داشت خداداده
ناخن هایش کوتاه بود بدون بزک
انگار مادرش نمازخوانش زاده
هیچوقت روی مخ نمیرفت و به لجبازی ،
عصبانی نمیکرد همچوعالمی نستوه
دانشمندی مینمود ازهمه وجه ، فوق العاده
انگار آمده بود که دلِ سربراه را ،
عاشق کند برود
اما دلِ سربِراهی پیدا نمیشد ،
دراین دنیا و این جاده
نگاه معصومش،
نماینده ی عشقی بود سلامت وساده
همچوعشقی خداداده
وقتِ تفریح ، خوش اخلاق و محجوب بود
مست کننده ی یک عارفی وساغری پُر ازباده
وقتِ کمک به نیاز، همه اعمالش فوق العاده
وقتِ عبادت که نگو، خارقالعاده
مخلوطی از روحی پری وار بود و ماده
مسافری مینمود قدم زنان ،
در راهِ خدا و بی انتها جاده
به نظرم جز حُسن چیزی نداشت
یک فردِ ساده ی دلنشینِ فوق العاده
با سر و وضعی خارق العاده
اما متعجبم همین دخترِ خوب ،
یک خواستگار هم نداشت
مادرش انگار یک بانکه ترشی،
درخانه اش ولی روی چشمانش داشت
............................
واقعاً جای افسوس است ،
نگرشِ اینهمه پسرِ گل فروش سرِجاده
بهمن بیدقی 99/2/14