آن جوانی که چنین زار و خم و خوار شده
خار در دیده ی یـاران و چو اغـیـار شـده
آن که آزاده و فارغ ز غم عالم بـود
اینچنین در به در کوچــه و بـازار شــده
آن که گل بوده برای همۀ باغ و چمن
وا مصـیبت که گرفتـار غم یــار شـده
آن هژیری که ضبور و یل در دوران بود
خود زبون گشته و در پنجـۀ دوّار شـده
عاشقی بوده و دلبستۀ شیرین زمان
همچو فرهاد به کوه عازم و حجّـار شده
عاشقان بهر خدا خرده مگیرید که او
خود حزین گشته بدین درد گرفتار شده
غم او را بزدایـیـد و رهـایـش مـکـنـیـد
در قفس مانده ی افسرده و بیمار شـده
قفسش را به میان گل و گلزار برید
تا بداند که اسـیـر گـل صـد خــار شـده
در قفس آب گذارید و کمی دانۀ عشق
تا دمی بـگـذرد از ماتم خونبـار شـده
فرصتی بهر رمش یابد و پــرواز کـند
پرگشاید به چمن واز غم دل فار شده