سلام دنیا خان یا جان
نمیدانم از قبیله فئودالی
یا از ده بالای خودمان
رعیت زاده
به هر صورت
امیدوارم خوش دماغ
سرحال و قبراق باشی
امروز
ببخشید از چشمانت
شرارت و عشق می بارد ؟!
راستی
خورشید را ندیده ای ؟
ای وای نکند
خورشید با وفا و شیرین زبان
ما را به
گروگان گرفته ای ؟؟
تا دختر رعیت زاده
خورشید
را که می شناسید !!
حضور خاطر و دل که دارید !!
را
پس بگیریم
لطفا
قربان اخمتان بروم
دنیای ما
تاریک شده
و طوفان دیشب
خرابی و تیر گرگی
بسیار ببار آورده.
به روزنه ای
به روشنایی و امیدی
نیاز مبرم داریم
ما قول می دهیم
دل پدر خورشید را
ما نرم کنیم و رضایت او را بگیریم .
حضرت عالی
اسیر ؟!
ببخشید همدم و مونس
و دلبرخود را
لحظه ای
به اندازه ی یک دم صبحِ
پرنده ای
باز دم مورچه ای
یا آواز شکر درختی
و فریاد جنبنده ای
آزاد کنید ..
قول می دهیم
یقین بدانید
اگر خودش خواست
باز گردد به عمق تاریکی شما!
ما مانعِ عزم و اراده ی او نشویم.
حالا
اگر شما رضایت دارید ؟
یک توپ تشری
فحشی
بد و بیراهی نثار ما بفرمایید .
دیگر مزاحم اوقات شما
خان ببخشید جان
نمی شویم
فدای اخم شما
روزتان یک لحظه بی خورشید مباد
برای ظهور خنده ی جانانه ِشما
هزار بار
خورشید جان بیا ...
سراینده و نوشته ی -
روح انگیز ( فرح ) امیدی - شیراز
اول صبح
دوشنبه
به تاریخ
25 آذر ماه 1398
1398/10/25