« مُلك بقاء »
ما در اين دايره ي ملك جهان بي خبريم
بي حساب رصدش1، سر به برون در نـبريم
زآن حساب و رصدش،ما به جهان دور شديم
زين تغافل2 بُوَد اينجا ، به جهان دربدريم
تا حساب از رصد دايره آن بيرون نكنيم
به حساب و به شمارش ، نـتوان پي بـبريم
تا كه جوياي فنائيم ، بقاء3 را نـتوان
كاملاً درك نمائيـم ، بر آن پي بـبريم
ما بر اين ملك فنا ، همره و همگام شديم
كه در آن راه بقاء ، مانده شده بي هنريم
غافل از كار بقائيم ، سراسـر بـه جهان
روي بـر كار فنـا ، غافل از آن سـربه سريم
روي در ملك فنا ، بـسته به افكار جهان
پشت بـر ملك بقاء ، رسته از آن رهگذريم
ما كه گم گشته ي دهريم ،در اين گم شدگي
بايد البتـه بـپرسيـم ، كجـا رهگذريم
كار دانايي و عقل است،كه در اين غوطه زدن
بـشناسيـم كه در كار ، كجا غوطه وريم
جهل ديوانه نـداند به كجا رهگذرس
بايد از عقل بـپرسيم ، كجا رهگذريم
خيره شد چشم من ، اندر ره اين ملك فنا
نَـبُريديم از اين ملك ، چقدر خيره سريم
عاقلان را همه با فكر بلند ، اين سخن است
تا كه گفتند : زِ ملك ديگري با خبريم
حسن اين فكر بلندت ، مگر از خود نَـبُوَد
ما در اين نكته توحيد ، كه روشن بصريم
گر حسن بي بصري ، ملك بقاء را منما
ما بر اين ملك و برآن ملك ،چه روشن نظريم
***
1- چشم داشتن – مراقبت – كمين 2- غفلت نمودن 3- باقي – زيستن – هميشگي
همیشه وقتی اشعار استاد رو میخونم با خودم میگم اصلا من شاعر نیستم.
ما در بیت شش و هفت برای قافیه کم میاریم چه تبحری داشتن استاد
عااالی مثل همیشه