دلبری می کرد از اول کار و بارش فرق داشت
مثل خواب و قصه بود و روزگارش فرق داشت
با طراوت، مهربان، با چهره ای جذاب و ناز
صید دل می کرد و قانون شکارش فرق داشت
خنده هایش مثل باران بر کویری خشک بود
قلب من افسرده بود اما کنارش فرق داشت
لحظه ای غافل نبودم از حضور و حس او
پیش من بود و یقینا استتارش فرق داشت
هم حیا هم شیطنت هم دلبری و هم وقار
راز و رمز دلبری ها و وقارش فرق داشت
گرچه پیش مردمان ارزش به الماس و طلاست
او خودش جنسش طلا بود و عیارش فرق داشت
چاره اش این بود که: با هم درستش میکنیم
وقت مشکل، وعده ها و اعتبارش فرق داشت
دست او پر بود دائم از دل و تک خال ها
اهل بردن بود و او حتی قمارش فرق داشت
دین و ایمان و نماز و اعتقادش عشق بود
احتمالا قبله و پروردگارش فرق داشت
بوسه ها را کنج انبار لبش پنهان نمود
مقتصد بود و همیشه احتکارش فرق داشت
عاقبت رفت و به دل داغ بزرگی را گذاشت
در دلم می ماند او چون یادگارش فرق داشت
دستمریزاد