حضرت یار! اجازه ست دچارت بشوم؟
دوست دارم همه ی دار و ندارت بشوم
آمدم گرد غم از صورت ماهت ببرم
سحرِ روشنِ بعد از شب تارت بشوم
بعد تنهاییِ یک عمر زمستانِ سیاه
رویش عشق شوم،فصل بهارت بشوم
حضرت جاذبه! مجذوب حیائت شده ام
تو چه کردی که چنین محو وقارت بشوم؟
وارث دلبری از لیلی و شیرین شده ای
به فدای خودت و ایل و تبارت بشوم
صید دل می کنی و کار خودت را بلدی
زن عاشق کش صیاد، شکارت بشوم؟
بغلم کشور امنی ست بیا فتحش کن
سفت و محکم بغلم کن که حصارت بشوم
از نگاه تو غزل، عشق، حیا می بارد
ای به قربان تو و مهره ی مارت بشوم
آس دل دارم و دستم پر حکم عشق است
وقت آن است که پیروزِ قمارت بشوم
آسمان دلت انگار که ابری شده است
روشنای دل من! ماه مدارت بشوم؟
کاش یک روز بیاید که تو بی تاب شوی
هوس من کنی و میل و ویارت بشوم
شانه ی امن پس از گریه ی تلخت باشم
صبر و آرامش و سامان و قرارت بشوم
وقت خوابیدن تو شعر بخوانم با عشق
صحنه ی آخر چشمان خمارت بشوم
دلِ من پیشکشِ نازِ نگاهت ملکه!
می شود شاهِ دلت باشم و یارت بشوم؟