چی بگم؛ وقتی:
هرجا سخن از خیزش و اوجِ کروناست
صحبت زِ فراگیریِ امواجِ بلاست
احساسِ غمینی شده مهمانِ نهان
احوالِ غریبی به سرای دلِ ماست
جز اینکه عزیزم:
با گسترشِ موجِ وسیعِ کرونا
در خانه بمان؛ تا رهی از فوجِ بلا
حس کن که غمی بدتر از این نیست که تو
با دستِ گلِ خود بدهی، جان به فنا
این هم تقدیم به کرونای بدجنس:
الهی که، کرونا، غم ببینی
دمادم، ناله و ماتم ببینی
چو کردی خون، دلِ احساسِ ما را
تو هم، هردم، غمِ مبهم ببینی
به یاری حق:
کرونا آخرش نابود میشی
میشی محووُ همچون دود میشی
تبِ دردِ تو هم، از حسّ مردم
رَوَد و، زود، ناموجود میشی
هر چند یه حسّی بهمون میگه:
بهار است و، چه سرسبزی فراون است
میانِ سینهام، احساس مهمان است
و چون یارم در آغوشم نمیآید
دلم درگیرِ اشک و، بغض و باران است
امّا، از این شوخی خیلی جدّی، در این زمانِ حسّاسِ کرونایی هم نباید غافل بشیم که:
لبانم، اشتیاقِ بوس دارد
ولی لبهای تو، ویروس دارد
اگر یکبار، بوسم من لبت را
دگر، حسّ دلم، کابوس دارد
و در نهایت:
گرچه کرونا ویروس،
محروم نموده ما را،
از آغوش و بغل و بوس؛
و در بهارانِ سرزندگی،
بویی تلخ،
دشت تا دشت،
دنیای دلمان را فراگرفتهاست؛
امّا،
باز هم،
میشود سنجدِ سنجیدگی را مدّ نظر داشت؛
هوشمندانه رفتار نمود؛
و ارزشگزارِ زندگی بود...
***
میشود خود را نباخت؛
و قدرِ سیبِ سلامتی را شناخت...
***
میتوان در خانه ماند؛
و از سبزینههای سرزندگی خواند...
***
میتوان گلدانی در ایوان گذاشت؛
گلی در باغچه کاشت؛
و سرِ هفتسینِ خانواده،
با سینهای سرشار از احساس،
بهارانِ همیشه مهربان را،
در نهایتِ طراوت،
به بزم نشست...
هفتسینِ زندگیتان،
سرشار از:
سلامتی؛ سیرچشمی؛ سرزندگی؛ سنجیدگی؛ سرافرازی؛ سرخرویی؛ و سپیدبختی باد!
بهارانتان شاد!
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)