شنبه ۱ دی
|
دفاتر شعر محمودرضا رافعی (رافع)
آخرین اشعار ناب محمودرضا رافعی (رافع)
|
داستانک و شعر ( افسانه ی لیلا شدم )
_____________________
از همه چیز خرده می گرفت ، یه بار می نوشت :
" این هم از اقبال همیشه ام ...
کجا هست آفتاب اندیشه ام ؟
ندارم توان نگهداری ی ریشه ام
گاهی می نوشت :
" گمانم ... شکافی دل گنبد آبی است
دل بیشه ی سبز ، عنابی است !
کجا رفته ایوب ؛ چرا نیست صبر ؟
چرا خشک سال است ، بگو چیست جبر ؟ "
کوتاه کنم ...
اینقدر از نا امیدی نوشت و نوشت ...
تا اینکه یه روز ، بعد از یه غیبت طولانی
آخرین نامه ی او به دستم رسید
نوشته بود :
" ... سوزنی بودم درون بار کاه
در نمورک چاهی و تاریک جا
از خدایم بود فقط یک جای پا
رشته ای برخورد کرد با دست من
چنگ زدم بر ریسمان ... شد هست من
سو سویی گفتا ، تو هستی قصد من
لرزشی افتاد و من شیدا شدم
کاتب افسانه ی لیلا شدم "
|
|
نقدها و نظرات
|
به یادم هستی به باید ها ی شعرت تمرکز می کنم استاد چشمه ا | |
|
سلام و سپاس جناب خسروی فرد عزیز | |
|
سپاس بانو فرشید فر گرامی پاینده باشید | |
|
درود ها جناب نساجی : زیباست اشعار نابتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.