« غم و درد »
غم و دردي كه من دارم،كمي نيست
كه دريا پيش آن ، جز شبنمي نيست
غمي دارم ،كه رازش در نهان است
نهال غنچه اش ، بشكفتنـي نيست
نهال خير گُل ، هر كس نـشاند
زِ جور ديگري بشكفتنـي نيست
چرا همدست و هم آوا نـباشند
مگر اين رسم نيك آدمي نيست
به زعم1 خود ، به كار حق گراينـد
ولي زعمش بجز ما و مني2 نيست
از آن تـرسم ، بلا آيد بـر اينان
همان وقتس كه ديگر ايمني نيست
صفات رذل3 آنها ، بس فزون است
صفات نيكشان ، در روشني نيست
دلي بي غم ، اگر در عالمي هست
برون زين عالم است، از آدمي نيست
غم و درد من از مردم فزون شد
كزين مردم برايم ، جز غمي نيست
اگر صد تيشه اندر دست دارند
به كار خير خود آوردنـي نيست
خداوندا ، چرا خلقـت چنين اند
صفات رذل آنها گفتنـي نيست
اصول معنويـت را نـدانند
در اين مردم ، اصول معنوي نيست
به نامحرم شكايت بهـر اين درد
غم و درد مرا ، يك محرمي نيست
غم و دردي چنين سخت و فراوان
به اندازه خورِ4 يك آدمي نيست
گر آدم ، ذره اي زين غم بـنوشد
ديگر جايش ، به باغ خرمي نيست
اگر گويم : غمـم بـر خلق دنيا
براي خلق ، جاي ايمني نيست
من آن ياري كه يار خود بدانم
به مانندش ، مَثَل5 آوردني نيست
غمم را يار و ياران ، مي توان برد
كه ياري مثل آن دو ايمني نيست
همي دانم كه يارم در نهان است
نهان باشد ، ولي در دشمني نيست
عسل نَبْود به شيرينـي شهدش
عسل دارد ، ولي آن خوردني نيست
نـمي ميرد ، لقايـش6 زنده باشد
لقايش زنده هست و مردني نيست
نمرده است و نمي ميرد همان يار
ابـد انـدر مـدار مردنـي نيست
اگر يارم به هـر فـردي شود يار
غمي زآن فرد ، بهر مردنـي نيست
همان يارم ، دلـي از كس نـيازرد
دلـي از دست آن آزردنـي نيست
غم و دردي كه من دارم،عجيب است
بيانـش بر زبان ، آوردنـي نيست
به من پيمان شكن هستند فراوان
ولي پيمان من ، بـشكستنـي نيست
حسن از يار خود، مگذر كه يار است
كسي با يار تو ، در دشمني نيست
٭٭٭
1- گمان 2- تكبر- خودپسندي 3- فرومايه 4- به اندازه بودن 5- مانند – همتا 6- ديدار - چهره
مهمان قلم تواناواندیشه نابتان بوده ایم
درودبی پایان
بر شما
شاعروادیب گرامی وعزیز