جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب پژمان بازرگان
|
#دلنوشته_اهورایی
#
ای خیال بی قرار فصل های انتظار...
تک سوار مانده در این دشت های بی سوار...
ای کلام مانده بیپاسخ ، صدای بی صدا...
چشم بر در مانده ، قلب خون ، نگاه بی قرار....
ای کَسِ بی یاوران ، خود مانده در بی یاوری...
باور مانده به خون ، از تیغ این ناباوری...
ای دل تنها شده ، مانده میان فصل سرد...
طفل مادر مرده در چنگال این نامادری....
ای تپش های دل خون سراسر درد و داغ ...
کورسوی عشق در شبهای قلبی بی چراغ ...
ای خیال رفته از دست و امید نا امید ...
خاطرات یک تبر در وسعت رؤیای باغ ...
ای نوای بندگی در بازی عشق و سجود ...
ای هوای زندگی در جاری جریان رود ...
این دل تنها در این بیراههٔ عشق و جنون...
پر شده از خستگی از هر چه هست و هر چه بود...
خسته ام من از تنٕ تنهای بی یک هم نفس ...
خسته ام من از غم رؤیای در کنج قفس ...
از غم این خستگی ها ، در شب بی هم نفس...
جان کنم تقدیم او ، چون می رسد بانگ جرس...
پــژمــان/دی مـاه۱۳۹۸
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.