« دغل »
دغلکاری عجب رنگی بُوَد، هر ساعتی رنگش
که نتوانم شمارم آن، چه باشد رنگ و نیرنگش
دغل را با دغل پوشد،هرآنکس خود دغلکارس
که نـتوان بی دغل باشد،اگر بر سر زنن3 سنگش
دغل4 را بد نـپندارد ،هنر می داندش آن را
نـداند این هنر نَبْود5،برون نـتوان شد از ننگش
دغلکاران چوخوش باشند،به هرکاردغل کردن
دغل با فعل خودکردن ،که آید سود بر چنگش
از آن ترسم دغلکاران، در آخرخود به دام افتن
که این افسانه شیطان، همش دامست و نیرنگش
دلا شیطان دغلکارس،وگرنه پیش ابراهیم(ع)
به ظاهر سود آن گفتش،خلیلا از چه زد سنگش
به آدم(ع)رزق بنمود آن،مگر بر سود آدم نیست
چوآدم آن فریبش خورد،شد آنجا عرصگه تنگش
بهشت و جنّت حق را ، فضاها در فضا باشد
از آنجا راندنش بیرون ، ز شیطانی و نیرنگش
برادرکار شیطان را، دغل خواندند و بدکاری
وگرنه اندر آن جنّت ،به آدم آنچه بُد کارش
حسن بد بین به شیطانی ، نمی ترسی زِ آزارش
از اول تا دَم آخر ، همش گرمست بازارش
٭٭٭
3- زنند 4- مکر- حیله – فساد 5- نباشد