سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 15 اسفند 1403
  • روز درختكاري
6 رمضان 1446
    Wednesday 5 Mar 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

      چهارشنبه ۱۵ اسفند

      تکیه گاه

      شعری از

      بهمن بیدقی

      از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸ ۱۱:۴۳ شماره ثبت ۸۰۴۷۳
        بازدید : ۴۱۱   |    نظرات : ۲

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بهمن بیدقی

      تکیه گاه
       
       نُه ماه  میان هستی و نیستی ، دائم غوطه ور بودی
       وقت نوزادی فقط ، تو واژه ی نیاز بودی
       وقت کودکی که شد، به ذهن خود بزرگ بودی
       درجوانی هم فقط ، تو واژه ی غرور بودی
       
       دربزرگسالی فقط مجموعه ای کامل ، ازنیاز وخواب و رؤیا و غروری
       این که بد نیست زندگی را بکنی گهگاه مروری
       درمیان اینهمه دنیا ، تو کاهی درعبوری
       در هجومِ وحشیِ طوفان ، از بلندی که ببینی تو یه موری
       پس چرا تکیه ات هست به موری و یه زوری ؟
       که همش رؤیاست، چون میان موجهای همه ی دنیا، زورقی هستی ،
       مثل یک برگِ شناور، به رویش هم یه موری
       جزخدا کیست ، که تکیه گاه دائم باشد ؟
       برای کاهی که ، یک موری ، به زوری می برد به سمت کوهی
       
       می ‌دانی چرا کوه ، امانت خدا را حمل نکرد بردوشش ؟
       چون به خود سنجید آن بارعظیم را بس دید ، نیست درمقابلش جزموری
       ای که درمَستیِ ذهنت تو تصورمیکنی یک کوهی ،
       تو بیا نزدیک کوه و توببین کنار آن ، تو به راستی هم بقدر موری 
       حال که مستی زسرت رفت ، آن بارامانتِ خدا را بر زمین گذاشتی؟
       بی تفکر، یِلخی ... بس فوری؟
       تو مگر قُپی نمی آمدی که یک کوهی ؟
       اولش فکر نکرده بودی برحمل آن ؟
       اینکه به چه نحو آنرا بلند کنی ؟ آخه چه جوری ؟
       
       نحوه اش اینست ، میگویم  ترا چه جوری :
       اول اینکه : تو به ایمان بشوی چون کوهی
       دوم اینکه : آن چراغ جادو ، که همه ذهن تو را پرکرده ،
       پرت کنی به ناکجا ، تو بدان که نیست آن جز قوری
       تو دگر با اینهمه ایمانت ، روحت بس سترگ است ، مثال غولی   
       سوم اینکه : هرچه بنده ترشوی تو، جهت االله ات ،
       آنزمان است که بدست می آوری یک زوری ،
       آن زمان است که امانت خدا را می توانی به دوش ات ببری ،
       آنهمم ازدنیای دون اینچنینی ، تا سرای حوری
       پس برای خاکساریِ خدایت ، تو به نزدیک بیا ، چون دوری
       
       الغرض ، با تکیه برخدای خود خواهی دید :
       که زموری کوچک ، تبدیل شدی به کوهی        
       
      بهمن بیدقی 98/9/17
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸ ۲۲:۵۲
      موثر و زیباست خندانک خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸ ۲۳:۵۴
      باعرض سلام
      با تشکر فراوان
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1