چه خوش گفت نیما یوشیج
در پیله تا به کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی
در حبس و خلوتم پاسخ بداد کرم
اینک نشسته ام زین روی منحنی
هم سال های من پروانگان شدند
جستند از این قفس گشتند دیدنی
اینک تو را چه شد کی مرغ خانگی
کوشش نمی کنی ااا پری نمی زنی !
یا سهراب سپهری می گوید
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا در آن دور دست ها
مادری دارد ریحان می چیند
چرا فرهنگ را بر خود نکنیم اماله
فقط پاکی محیط زیست را به رفتگر حواله
در کوچه و خیابان آشغال و زباله
به جای زباله بکاریم نهال و گل لاله
زندگی زود گذر می باشد و در این رفتن ها یک یادگار می ماند و آن فقط انسان بودن نیست انسانیت داشتن و انسان دوستی است
چه باشیم سفیر چه باشیم اسیر چه باشیم فقیر چه گرسنه یک لقمه نان و پنیر عاقبت مرگ است و افتادن در قبر و منکر و نکیر
زندگی سوختن و ساختن است و کاش در زندگی آب باشیم نه آتش
در گذر از روزگار معرفت کردگار کاش درک کنیم شبیه پرگار و با هم نوع خود باشیم سازگار
.................