کسر آوردم
یک عمر ستم کردی و ردی نیست از پایت
یک عمر چزوندی تو مرا وهیچ ، پشیمان نیستی از کارَت
همیشه پر تکبر راه میری و مرا که دوستت دارم ، ریز می بینی
کاستیهای خودت را دیدهای ؟ که مرا اینگونه می بینی ؟
هر دوتامان آدمیم و از خطاهای مکرر، مالامالیم
درست است که ستمهامان عدل می بینیم ، به آن یکریز می بالیم ؟
اگر زیرزیرکی کردی تو کاری که من از کارَت بسان شمعی سوختم ،
اگر کاری نکردم وَ فقط چشم در نگاه خوشگلت دوختم ،
تو هم شرمی بکن من را نیازارم
خوبست منهم تو را یکریز بیازارم ؟
اگر طوری عملکردی ، که فطرتهای دیوَت را پری دانند
گمان کردی معاذالله ، الله هم نمیداند ؟
ببین با من چه ها کردی که از من یکعدد بیمار به جا مانده
بله من یک ثمرهستم ، ولی از یک حیاتِ تلخ و وامانده
که بهترست آنرا نخوانیم زندگی ، مردگی آنرا برازنده ست
چرا که اینهمه مدت ، دخل من آمد قال منهم ، واقعاً کنده ست
تا توانستم تحمل کردم این رفتارهایت را
ولیکن نکشیدی دست ، زین اخلاق هایت را
کنون من کسر آوردم ، بی تفاوت گشته ام زین زندگی ، هرچه خواهی کن
خواستی تو بمان یا ... رُو ، هرچه خواهی کن
اگر ماندی بمانند همیشه ، قدمهایت به روی چشم
اگر رفتی خدا باشد نگهدارت ، دگر بر در ندارم چشم
بهمن بیدقی
درود