دوشنبه ۳ دی
|
آخرین اشعار ناب احسان ولی
|
کاش
اشکای من تو آینه است
این بغض شبیه صاعقه است
بین دل و عقل منم
دوباره باز مسابقه است
میگم دروغه گریه هام
انگار منو ربوده بود
تو صورتم تو آینه
هیچ غروری نمونده بود
گریه شبیه من نبود
احساس من لو نمیرفت
تو سرعت دلربایی
هیچکی مثل تو نمیرفت
شاید دیگه نتونی
حال بدمو عوض کنی
بگی که شوخی بود همش
نتیجه رو برعکس کنی
وقتی که عاشقیم ولی
این حقیقت مسخره شد
وقتی که از سکوت تو
تنهاییام اربده شد
کاش
که پروازو هیچوقت یاد
نمیداد به ما عشق
تا قفس تنگ نبود
کاش
بازم از تهِ دل
میگفتی دوست دارم
حرفمون دورنگ نبود
شاید باید تلاش کنیم
دروغ و خوب یادبگیریم
با عشق آتشینمون
روبروی باد بشینیم
فرار از این عشق عزیزم
فرار از نفس کشیدنه
دروغ میگیم که قلبمون
واسۀ هم نمیزنه
داری تلف میشی از عشق
با درد میخندی روبروم
از چشم سرخم میخونی
که میشی هر شب آرزوم
هرچی که میشکنیم جهان
تو چشمامون تاریک میشه
هر روز طناب عمرمون
آروم آروم باریک میشه
تورو نمیدونم ولی
دیگه فرار نمیکنم
بی تو شبِ زمستونو
صبحِ بهار نمیکنم
|
نقدها و نظرات
|
سلام عزیز برشما نیز تسلیت و محتاج به دعا | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
عاشورا تسلیت التماس دعای فراوان