« نفاق »
عريان سخن بگو ،كه نفاق6 از ميان رَوَد
صحبت ديگر مكن،كه نفاق اين ميان بُوَد
آنكس كه اين نظام جهان را نفاق داد
رأيش چنين بُوَد ،كه نفاق اين ميان بُوَد
اين رأي ما بُوَد ، نـپسنديم هـر نفاق
اي واي اگر نفاق ، دمي زين ميان رود
خودكامگي ما ، همه جا بهـر سود خود
ترجيح مي دهد، كه نفاق در ميان بُوَد
استاد صنع ،هر چه بسازد به جاي خود
شكي ندارد آن ، همه جا بر نشان بُوَد
تدبيـر من و تو نـشناسد رمـوز حق
تدبيـر حق ، براي من و تو روان بُوَد
آن صحنه ي نفاق ، كه وارونه ديده ايم
اين ديد ما بُوَد ، بر آن چون جنان بُوَد
آسودگي و خواب و خور، اين زمان يكي
اسباب امتحان بد و نيكمان بُوَد
دردي كه آن دهد ، زِ دوا بهترس به ما
زآنجا كه درد آن، چو شفايي به جان بُوَد
درد و دواي ما ، همه با رأي خالق است
درد آن نـمي دهد ، علل امتحان بُوَد
پرواز يك مگس، بـرِ شاهين نـمي رسد
شاهين زِ شهپر1 است، بلند آسمان بُوَد
صحبت مكن ديگر حسن از رأي وفكرخود
از رأي و فكر آن تو بگو ،حق همان بُوَد
٭٭٭
6- دورويي – مكر– حيله
1- پيش بال – بال بزرگ
قلمتان نویسا