« درون قلب »
چو نيّتـت به خودس، حق نگفته مي ماند
درون قلب تو ، دُري نَـسُفته5 مي ماند
اگر زِ بي وفايي دنيا ، هزار شكوه كنم
دو صد هزار ، از آن هم نگفته مي ماند
به پاي كشمكش دهر،چون گذربكنم بروم
چو موج بحر تلاطم گذشته مي ماند
زِ دست شيطنت خلق، تا كه شكوه كنم
سرم زِ دست شياطين،شكسته مي ماند
به راه كعبه ، اگر نيّتـت به حق نَـبُوَد
تلاش و كوشش راهت ،چو فتنه مي ماند
وفاي بي خردان ، را پُـر اعتبار مدان
كه دُرِ بي خردان ، چون نـسُفته مي ماند
طراز عاشق و معشوق ، اگر يكي نَـبُوَد
سخن طراز نـباشد ، نگفته مي ماند
به خارگُل مطلب گُل،كه زاده ي خار است
زِ زهر خار ، بسا گُل نـرسته مي ماند
به باد حادثه ي روزگار تا نگرم
بسا كه غنچه از آن ، نا شكفته مي ماند
زِ زهر چشم حسودان ، به حق پناه بريد
زِ دست ضررش ، دستـت بسته مي ماند
چو مار زِ خود زند زهر ، چشم حسود
حسودي است ،كه چو مار نهفته مي ماند
طريق عُجب1 و تكبّر ، هنـر نـمي باشد
طريق زُهد و قناعت،كه بي شينه2 مي ماند
به ديو نفس شرير ، اگر كه دل بستي
دلت بـميرد و ديوت نَـكُشته مي ماند
حسن تو كار خودت را ، به دست ديو مده
كه ديو ، زشت و كثيف و نَـشُسته مي ماند
٭٭٭
5- سوراخ نشده
1- خويشتن بيني 2- فخر – مباهات