باز هم ۲۵بهمن شد...
باز هم لحنِ آن صدای ظریف...
باز هم یک سلامِ سرخورده...
باز هم چند جزوه داخلِ کیف...
■
وسط بیتهای نیمهتمام
باز هم چشمهای من خیسند
همهی بغضهام جمع شدند
تا برای تو شعر بنویسند
خستهام از تمام دوروبرم
خستهام از خودم... تو... شعر... همه!
توی تنهاییام نمیگنجم
مثل زیبایی تو در کلمه
به جز آن چشمهایِ مست که نیست
باید از هرچه هست دل بکنم
قول دادم به غیر گفتنِ شعر
هیچ حرف اضافهای نزنم
تو بعیدی شبیه قصری دووور
در دلِ خوابهای بچگیام
حسرتِ گریه توی آغوشت
عقده شد در گلوی زندگیام
خواب ماندم، گذشتی از خیرم
گرچه در خواب مانده ام با تو
فرق دارند ماندن و ماندن
من برای تو مردم اما تو...
نه! تو را سرزنش نخواهم کرد
تو که ریشه دواندهای در من
تو که این داستان غمگین را
بعد هر گریه خواندهای در من
تو که خاموش میشوی هرشب
در اتاقت، کنار یک چمدان
تو که آهسته گریه میکنی و
باز لبخند میزنی به جهان
تو که میدانی از تمامِ شعر
اشکهای تو قسمت من شد
خواستم از تو دست بردارم
باز هم ۲۵بهمن شد...
جعفر حبیبی
۱۳۹۷/۱۱/۲۵
غمگین و زیبا بود