سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        ویرانی

        شعری از

        محمد فروغی

        از دفتر شعرناب نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۳۳ شماره ثبت ۷۴۳۵۶
          بازدید : ۵۹۶   |    نظرات : ۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد فروغی

        کجاست قابله ی فریاد های نارس سقط شده در بغض سکوت من
        چه کسی در خواهد یافت معنی این ویرانی را
        کجاست پنجره غفلت برای تازه کردن هوای سنگین خودآگاهی
        کدام شکارچی سنگدل، جانور وحشی را به دام تفکر  انداخت
        و او را از رنج بودنش آگاه ساخت
        دلم گرفته است
        و هرچه بیشتر به درونم می نگرم
        بیش تر فرو می روم
        کجاست انتهای این بودن
        من از کجا آغاز می شوم
        و آیا پایانی برای این حیرانی هست...
        هستی، نیلوفرانه بر برکه ی نیستی آرمیده بود
        که ناگهان دستی مرموز سنگی را درون آب پرت کرد
        سیلابی در اندیشه ی مرداب در گرفت
         و چنان سیلی محکمی به صورت هستی زد
        که چشم های خواب زده اش را به تنهایی حزن انگیزش گشود
        و او را هم آغوش هوشیاری قورباغه ای کرد
        که زبان دراز و چسبناکش
         مدام وزوز مگس های مزاحم افکار لَزِج زندگانی را خوراک روح نا آرامش می کرد...
        کجاست پنجره ی روح در این فضای سربسته
         که از ورایش چیزی به جز وزش ماده جریان داشته باشد
        کجاست هوای پاکی که در آن پرنده پر بزند  
        و آواز رهایی سر دهد
        آوازی که نفس های حبس شده در قفس ریه های وجود را به شماره در آورد...
         دلم گرفته است
        همچون پرنده ای درون قفس
         که رو به روی پنجره ای بسته نشسته است
        و ظرف واژگون آب و دانه اش را با حسرت نظاره می کند
        و تکانی به بال و پرش می دهد
        تا شاید حسرت پرواز را از خاطرش بتکاند...
        اما  او نمی داند که چقدر سعادتمند است
        چرا که ابعاد قفس خود را می شناسد...
        زندان بان و زندانی هر دو مقیم یک سیاهچال اند
        و تا زمانی که در زندانی انگیزه ای برای فرار هست
        زندان بانی اسیر اوست...
        دلم گرفته است
        درون من پرنده ای در آرزوی پرواز است
        و دو بلیط پرواز
        من و قفس پرنده ام را مسافر هواپیمایی می کند که تا ارتفاع هزاران پایی ما را به اوج می برد
        غفلتی فضا را پر می کند
        لبخندی بر لبان من می نشیند
        اما پرنده همچنان غمگین است
        چرا که ابعاد قفس خود را می شناسد...
        کجاست آن پیامبر نقاش
        که به روی میله های نامرئی زندان رنگ پاشید
        تا طرحی هم برای کلید رهایی بریزد...
        داستانی با پایانی باز
        کدام نویسنده ی سنگدل بود
        که شخصیت های قصه اش را
        محکوم به سرگردانی ابدی در ذهن خوانندگانش کرد...
        دلم گرفته است
        به برون می نگرم
        هم قفس هایم روزمرگی خود را به خیال زندگی، مُردِگی می کنند بی دغدغه ای از پرواز
        چرا که ابعاد قفس خود را نمی شناسند
        چرا که هنوز نمی دانند در سطور داستانی هستند با پایانی باز...
        به درون می نگرم
        به دنبال نشانی از بال و پری هستم تا هم قفس هایم را قانع کنم  که زمانی خارج از این قفس زیسته ام .‌..
        من حرف به حرف ژنومم را در گوش طبیعت
         به صد زبان بیان کرده ام
        تا شاید این ویراستار پیر را در انتخاب هایش به چالش بکشم...
        داستانی ریاضی وار
        با پایانی باز
        و اختیاری مجهول که سوژه هایش را سرشار از حسرتی بی پایان می کند...
        دلم گرفته است
        در من معنایی موج می زند
        که با هیچ حرف و کلمه ای قابل بیان نیست
        و "این ابتدای ویرانیست"
        چه کسی در خواهد یافت معنی این ویرانی را...
        پرنده ای محصور در قفسی که  ابعادش را نمی شناسد
        که بال و پرش را در آن گم کرده است
        که معنی پرواز را به فراموشی سپرده است
        و این انتهای ویرانیست
        و در دل هر ویرانه گنج معنایی نهفته است
        "کجاست آن شیر دلی که از بلا نپرهیزد"
          و دریابد معنی این ویرانی را...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۸ ۲۳:۰۲
        عیدتان مبارک خندانک
        همایون طهماسبی (شوکران)
        چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۸ ۱۷:۲۷
        درودتان
        عیدتان مبارک
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7