دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر مرصاد رسولی(آسف)
آخرین اشعار ناب مرصاد رسولی(آسف)
|
پای رفتن دارم اما هیچ کس همراه نیست
بیژنی هستم که جایش انتهای چاه نیست
دیدمش از دور نقش روی او در دل نشست
چشمه ای با ماه سرخوش بود و امّا ماه نیست
مثل یک بت بودی و در پای تو افتاده ام
تکّه سنگ آخر ز احوال دلم آگاه نیست
زاهدان را روی سوی کعبه ، ما را سوی تو
هر که عاشق گشته شیخا لاجرم گمراه نیست
عاشقی رقصی است با پای برهنه روی تیغ
بیدلان را بیم جان و جای هیچ اکراه نیست
هرچه ناممکن فقط با عشق ممکن می شود
گر چه در ظاهر برابر کوه را با کاه نیست
دیر هنگامی شد و در انتظارت سوختم
بی وفا آخر ببین سهمم ز تو جز آه نیست
یک نفس تا خانه معشوق باقی مانده است
یک نفس نزدیک و اما پیش دل کوتاه نیست
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود