عشق سوزان.......
طاقت ندارم بیش از این،،درهجر تو گریان شوم
لب بر چنین جوری بدوزم،،اینچنین نالان شوم
ناز تو را من می کشم تا ارتفاع قلّه ها
من خواستار بودنت با چنگ و با دندان شوم
ای بهترین افسانه ام،مست نگاهت گشته ام
خواهم که یک بار دگر ، در قلب تو مهمان شوم
زنهارای زیبای من دوری نخواهم بعد از این
تا زنده ام ثابت قدم، برعهد و بر پیمان شوم
جانم بگیر،خونم بریز،امّا مرو از پیش من
با دست های گرم تو،،آزاد از این زندان شوم
ای مظهر عشق و صفا، بی من مرو این راه را
تنها در آغوش تو من ، خوشنود و خوش اَلحان شوم
نامت شده ورد زبان،،در قلب ناچیزم بمان
با بوسه عاشق کُشَت،،هر ثانیه خندان شوم
دردم تویی،درمان تویی،هم کفر و هم ایمان تویی
اَندر بَرَت پیروزم و با ،،هجر تو ویران شوم
وصل تو شیرین تر زِ هَر ، شَهدی بُوَد در نزد من
گُل هم که باشم بی حضورت ،،خارِ،،، مُغیلان شوم
سالار من،،جانان من،،ای سَر و ای سامان من
بی عشوه بازی های تو من بی سر و سامان شوم
تا پای جان ،بامن بمان،،من مبتلایت گشته ام
گر کفر باشم بهر تو، دنیایی از ایمان شوم
تلخی فقدان تو را،شیرین نمی سازد شکر
اُمّید باشم ، در فراغت سمبل حِرمان شوم
دل در هوای کوی تو،صبر و قرارش هیچ نیست
باز آ که من بازیچه ، ترفند این رِندان شوم
ای پادشاه قلب من،ای عشق من،طنّاز من
از شوق دیدار تو من، در جرگه مستان شوم
رحمی بکن بر این منِ مجنون و بی تاب و توان
وَر نه در این بیراهه ها ، اُفتاده و خیزان شوم
من با تو معنا می شوم بی تو نمی اَرزم به هیچ
تَرکم مکن ای نازنین، با عشق،،من ،، سوزان شوم
علی احمدی (حادثه)