يکشنبه ۴ آذر
|
آخرین اشعار ناب بهزاد ساوانا
|
اگر من در قطب شمال به دنیا می آمدم
روی سورتمه همسفر با هاسکی های وفادارم
تو را کنار کلبه یخی میدیدم و از شرم
به راهم ادامه میدادم اما وقتی کمی دور شدم باز به پشت سرم مینگریستم شاید به من نگاه کنی ولی نکردی
اگر در چین به دنیا می آمدم صبحگاهان که از اسکله با قایق برمیگشتم تو را کنار زنان دیگر پشت به معبد ممنوعه میدیدم که با سکوت به دریا گوش فرا داده بودی میخواستم صدایت کنم اما منصرف میشوم و با قایقم دور میشوم به تو نگاه میکنم اما تو بیتوجهی به حضورم
اگر در مصر به دنیا می آمدم زیر تیغ آفتاب سوار بر لوکه تشنه ام به سوی چشمه روان میگشتم که تو آنجا با مشک برای شترها آب میریزی سلام میدادم تو زیر نقاب با چشمان سبز وفیروزه ای مرا برانداز میکردی و دوان دوان ازم دور میشدی
من گردنم را میجرخاندم تا بایستی و بگویی سلام اما هرگز نگفتی
حال که کورد هستم و در کردستان به دنیا آمده ام با پای پیاده بدون هاسکی های وفادار و قایق کوچک و لوکه تشنه ام از کنار تو رد میشوم اما این سادگی من هم در تو اثری نداشت تا در انتهای کوچه ای که به رودخانه میرسد از نظرم ناپدید میشوی ،رودخانه جای خوبیست برای اینکه تو در کنار آن ناپدید شدی و مرا ندیدی و سلامم را جواب ندادی و رفتی بی آنکه نشانی ازت باقی بماند و من همچنان به تو میاندیشم که شاید اگر اصلا به دنیا نمی آمدم تو بی اختیار به رودخانه مینگریستی آنجایی که من نبودم ولی اگر به دنیا می آمدم بودم تا به تو بگویم چقدر دوستت دارم ولی مرا هرگز ندیدی ...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.