سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 15 آبان 1403
    4 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 5 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۱۵ آبان

        سلطان شهر ما غلام او شد

        شعری از

        محمدعارف عرب

        از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷ ۰۹:۳۷ شماره ثبت ۶۹۹۷۴
          بازدید : ۳۹۴   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمدعارف عرب


        رفته ام به بازار خريد خرما،غافل از موی او که بود به همراه
        من شدم غلامش به شهر غزنين،ز سحر آن کنيز خلق شده اغوا
        سلطان شهر ما غلام او شد،ماه کامل به شب او را سبو شد
        تماشای قمر شد کار بنده،ز شرم ديگران رنگش لپتو شد
        رفيق و دوست ما شهره ی شهر است،دل ما در پی اش هی در به در است
        کو؟کجا رفته است؟ پنهان بمانده،ما به اين سوی دشت او پشت بحر است
        کمی غوغا شده حالت بنده،گهی شيون کنم گه لب به خنده
        او برنده شده قمار عشق را،گوش من دراز است او چون پرنده
        محمود غزنوی تو را نديده،ولیکن هر دم از وصفت شنیده
        که تو زیبایی با یکصد خریدار،شاه تو را ناميده فوق پديده
        ز آن روی جمیل حيران بماند،در اين کار خدا خندان بماند
        که مگر می شود فرشته آید،به زمینی که خلق در آن بماند
        من تو را بخوانم ای نور ديده،که دنيا گوهری چون تو ندیده 
        گر گلی بيندت بی اختيارش،مست و حیران شود يا رنگ پریده
        در دلم نام تو تکانه اي شد،وصف نام تو در هر خانه ای شد
        همه غيبت کنند اين وصف زیبا،هر که روي تو ديد ديوانه ای شد
        آيينه شکسته ز نور حسنت،هر که حسنت بدید یکدم به سرعت
        فغانی سر کشيد از روی ضعفش،يا به صحرا گریخت یا که يه غربت
        به دل مسلمان دینی نماندی،ز بوی عطر خود بینی نماندی
        نه عرب نه ترکمن نه فارس دانا،نه مغول حتی یک چینی نماندی
        همه اقوام شدند غلام پايت،همه پايين فتند تو سر جايت
        همه را بکشتي اي دخت زيبا،ليکن من خود کنم جان را فدايت

        1396,10,26
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷ ۱۵:۴۰
        درود بزرگوار
        متفاوت و زیبا بود خندانک
        محمدعارف عرب
        محمدعارف عرب
        چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷ ۱۷:۳۲
        درود بر استاد بزرگ،سپاسگزارم خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        کبری یوسفی
        سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷ ۱۰:۰۲
        سلام بزرگوار
        زیبا وجالب سروده اید
        احسنت
        موفق وموید باشید خندانک خندانک خندانک
        محمدعارف عرب
        محمدعارف عرب
        چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷ ۱۷:۳۵
        درود،تشکر از حسن تعريفتان🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        مجید شیاسی  مجید
        سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷ ۱۵:۴۱
        سلام بسیارزیبادرودبرشما
        محمدعارف عرب
        محمدعارف عرب
        چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷ ۱۷:۳۴
        سلام،بسيار سپاسگزارم استاد خندانک
        ارسال پاسخ
        همایون طهماسبی (شوکران)
        سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷ ۱۸:۲۶
        درودتان
        خندانک خندانک خندانک
        محمدعارف عرب
        محمدعارف عرب
        چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷ ۱۷:۳۳
        زنده باشين خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6