جمعه ۲ آذر
سلطان شهر ما غلام او شد شعری از محمدعارف عرب
از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷ ۰۹:۳۷ شماره ثبت ۶۹۹۷۴
بازدید : ۳۹۷ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب محمدعارف عرب
|
رفته ام به بازار خريد خرما،غافل از موی او که بود به همراه
من شدم غلامش به شهر غزنين،ز سحر آن کنيز خلق شده اغوا
سلطان شهر ما غلام او شد،ماه کامل به شب او را سبو شد
تماشای قمر شد کار بنده،ز شرم ديگران رنگش لپتو شد
رفيق و دوست ما شهره ی شهر است،دل ما در پی اش هی در به در است
کو؟کجا رفته است؟ پنهان بمانده،ما به اين سوی دشت او پشت بحر است
کمی غوغا شده حالت بنده،گهی شيون کنم گه لب به خنده
او برنده شده قمار عشق را،گوش من دراز است او چون پرنده
محمود غزنوی تو را نديده،ولیکن هر دم از وصفت شنیده
که تو زیبایی با یکصد خریدار،شاه تو را ناميده فوق پديده
ز آن روی جمیل حيران بماند،در اين کار خدا خندان بماند
که مگر می شود فرشته آید،به زمینی که خلق در آن بماند
من تو را بخوانم ای نور ديده،که دنيا گوهری چون تو ندیده
گر گلی بيندت بی اختيارش،مست و حیران شود يا رنگ پریده
در دلم نام تو تکانه اي شد،وصف نام تو در هر خانه ای شد
همه غيبت کنند اين وصف زیبا،هر که روي تو ديد ديوانه ای شد
آيينه شکسته ز نور حسنت،هر که حسنت بدید یکدم به سرعت
فغانی سر کشيد از روی ضعفش،يا به صحرا گریخت یا که يه غربت
به دل مسلمان دینی نماندی،ز بوی عطر خود بینی نماندی
نه عرب نه ترکمن نه فارس دانا،نه مغول حتی یک چینی نماندی
همه اقوام شدند غلام پايت،همه پايين فتند تو سر جايت
همه را بکشتي اي دخت زيبا،ليکن من خود کنم جان را فدايت
1396,10,26
|
نقدها و نظرات
|
درود بر استاد بزرگ،سپاسگزارم | |
|
درود،تشکر از حسن تعريفتان🌹🌹🌹 | |
|
سلام،بسيار سپاسگزارم استاد | |
|
زنده باشين | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
متفاوت و زیبا بود