گل سرخ
هربار که دیدم آن شاعر گمنام آشنا
گفتم به او
سروده ای بسرا برای استادم
تا گفت عاقبت
که وصفی از استاد خود بگو
بل ماهرانه تر شعری بسازمش
گفتم
چه بگویم جز آنکه انسان است
اما مرا به دل نشان از محبتش
گفتا
به چه قالب ترا خوش است
شعری فرا ز اوزان و قافیه
یا در قالب کهن غزل
گفتم
مراد آنکه بگویی
سینه مالامال عشق است
نثارت استاد
گفتا
عجب که تو خود شاعری و من
بهتر از این نسرودم چکامه ای
گفتم
ولی نه این
از این هم وسیع تر
روشن کلام و روان و فصیح تر
روشن چو آفتاب
جاری به سان رود
شعری به قشنگی گل سرخ
به طراوت گل سرخ
چنان گل سرخ
وین جمله از تو برآید
نه از چو من
لختی سکوت کرد
دستی به زیر چانه برد
دستی به زیر دست
مبهوت و منقلب
از پیش من گذشت
گفتم چه شد؟
کجا می روی؟ بگو
آن سان که می گذشت
سر را تکاند و گفت
گل سرخ
هان گل سرخ شعر طبیعت است
خود عین واژه مهر و محبت است
شعر بشر نه به پای سرود او
بهتر از این تو نیابی چکامه ای
فردا چو دیدی آن عاشق خوشبخت و محترم
همراه خنده های عشق
شعر طبیعتش نثار کن
یک گل سرخ