« حُسن قيامت »
بار الها من از این دهر دنی ، چون گذرم
دستاوردم از این دهر که نتوان بِـبَرم
هر چه بر دست من آمد زِ همین دهر دنی
بهر من توشه ی ره نیست ، نه بر رهگذرم
طاعت و زُهد و قناعت،كه بُوَد توشه ي راه
كي بدستم بُوَد ، آن را نـتوانم بـبرم
طاعتم توشه ی راه است ، اگر می بُودم
گر بدستم بُوَد و گر بتوانم ببرم
خالق عالمیان ، راه من این ره بنمود
به کجا می بَردم تا چه بیاید به سَرم
آن خداوند بشر ، راه قیامت بنمود
راست رو گر بُده ام ، ره به قیامت ببرم
دید چشمم به حقیقت به قیامت نِگرد
رمز اسرار حقیقت که بدید این بصرم
عالم معنویت در نظرم جلوه نمود
در دَم مرگ که در عالم آن جلوه گرم
مَلک الموت1 بیامد و نهیبم2 بزند
زآن نهیبش ، به یقین مرگ خودم می نگرم
قاضی قابض ارواح3 ، کند صادر حکم
حکم صادر کند آن ،گر من از آن خون جگرم
خیره گشتم من از آن حکم ولی چاره نبود
اعتراض اَر4 بنمایم ، به یقین خیره سرم
پیکرم نرم شد از ضربه ی دست اجلم
گشته لرزان که چقدر ضربه ی دیگر بخورم
من سرگشته ندانم سفرم رو به کجاست
به کجا می روم و با چه کسی هم سفرم
آشنایان من امروزه به دورم هستند
روز دیگر که نباشم ، ز که جویند اثرم
عالمی را که در آن نشو5 و نمایم می بود
عالم خاک در این وهله6 بیاید نظرم
عالم قدس که گفتند: در آن فیض خداست
راه آن از که بپرسم ، که بر آن رهگذرم
بکجا بوده ام اول ، خبرش نیست مرا
جز که طفلی بُدم آن روز به نزد پدرم
خبری دادنم آن روز از آن حرف خدا
که تو گفتی ز عبادت به بهشتت ببرم
آخرالامر خدایا به کجایم ببری
از عبادت چه بگویم ، که نبود این هنرم
زهد و تقوا و عبادت که زِ من سر نزده است
دارم امید ز لطفت که ثوابش ببرم
تحفه ی7 طاعت و زهدم ، نَـبُود قابل تو
تحفه ی مور چرا نزد سلیمان(ع) ببرم
رحمت و فیض خدا را که طلبکار نِـی ام8
فیضی از رحمت حق با چه عبادت ببرم
آخر کار من و عاقبت من چه شود
بهر آن عاقبتم می بُوَد این چشم ترم
اجل مرگ بیامد و به من حمله نمود
جان خود را که ز چنگش نتوان در ببرم
کاروان مَلک الموت جلودار من است
نتوانم که به همراهی آن ره نبرم
نتوانم بگریزم ، نتوان چاره کنم
چاره ای نیست ، بجز پیراهن خود بدرم
قابل فیض الهی ، سر تسلیم بُوَد
سر به تسلیم بدارم ، بُوَد این در نظرم
بار الها به امیدی به تو ایمان دارم
نا امید اَر بشوم ، من كه زِ کافر بدترم
جوهر خاک زمینم ، تو شعورم دادی
جوهرم را تو بگیری ، من اگر دیده ترم
کاشف نکته ی اسرار ز گفتار تو گفت:
گفته ايی یوسفم(ع) از چاه به بیرون ببرم
بار الها خبری دادنـم از روز ازل
که تو گفتی ز اطاعت به جنانت ببرم
جّدم آن روز که از باغ جنان1 بیرون شد
گفتی آن روز زِ نسلت به جنانم ببرم
بار الها من اگر قابل جنت نشدم
طبق گفتار خودت ، بهر تماشا ببرم
ای حَسن ، حُسن قیامت ره حق است بجو
من همان حُسن2 قیامت ، بُوَد این دَم نظرم
٭٭٭
1- عزرائيل 2- بيم- قهر - تندي 3- عزرائيل 4- اگر 5- رشد – روييدن 6- نوبت و دفعه 7- هديه 8- نيستم
1- بهشتها 2- نيكويي- نيكي
درودبرشما