« حساب خلق »
خدای من،که به هر لحظه لحظه یار من است
طراز حکم خدا بر دهان ، شعار من است
برادرا زِ خرافات ، دَم مزن تو دیگر
که نقد دین به همین نیّت اعتبار من است
اگر که دست من از آتشی نمی سوزد
طراز خدمت خلقش،بِدست وکار من است
کسی که بر من و دستم،زبان طعنه گشود
زِ حزب بی خردان است و درکنار من است
وفا به مردم بی درک و بی خِرد نَبُوَد
که حزب بیخردان،دور از این دیار من است
حسن تو عاجز این حزب بی خرد نشدی
که دست پُرهنرت،در زمین به کار من است
ببین تو قطره ی آب زلال چشمه و کوه
بر این مَثَل خِرد از علم کوهسار من است
اگر ز حِکمت حُکمم سخنوری کردی
سخنوری زبان تو ، دستیار من است
طراز چرخ کهن را که شکوه زآن داری
سزای مردم بی درک ، نابکار2 من است
مخور تو غصه ی آنها ، ولی نصیحت کن
ز حکمتم سر خلقم در اختیار من است
پیمبران قدیمی که حکم من گفتنـد
ببین به روی زمین نقش یادگار من است
هر آنچه عالم و زاهد ، ریاضتی بکشند
امید زِ همّت آنها بر اعتبار من است
هر آنکه جان و سرش ، در رهم فدا بنمود
کمال همت آن ، بلکه افتخار من است
قلندران حقیقی که رو به سوی منند
غبار چهره ی آنها ،چو یک غبار من است
به رستگاری خود هرکسی که معتقد است
چو امر من عمل آورد، رستگار من است
به ابر رحمت من ، هرکسی که دل بستس
صفای آن دلش ، از ابر آبدار من است
زِ جویبار هدایت ، دری که بگشودم
هدایت است ، همان آب جویبار من است
حسن دوباره بگفته ام ، به خلق من تو بگو
حساب خلق به دفتر در این شمار من است
٭٭٭
1- سرزنش 2- بدكار- بي دين