« پير مو سفيد »
نامي زِ توست ، آنچه مرا در نظر بُوَد
كوشش به جستن تو ، برايم خطر بُوَد
هركس صراط مستقيم تو را در نظر گرفت
راه دراز پُـر خطرش ، آن بِـبر بُوَد
هر كس كه چين زُلف تو بودش نظر مدام
قوت دلـش مـدام زِ خون جگر بُوَد
اين كار ديده ي خودبين ما كه نيست
اين كار نيك زاهـد بينـا بصـر بُوَد
نخل نهال هر بشري، رو به سوي توست
نخلش به غيـر سوي تو بـي ثمـر بُوَد
تاج شهي و قُبه ي هُژبري2 به دوش مرد
گر بي رضاي توست ،چو پالان3 خر بُوَد
تاج شهي كه دست تو نقشي بر آن زند
خدمتگـزاري بشـرش در نظـر بُوَد
شوقت به هر سري برسد،آن چو سرورست
بي شوق تو سري نَـبُوَد خاكسر4 بُوَد
اندر مدار حكم ، سر و كارَت اي حكيم
كس را وقوف نيست،كه كار ازچه سر بُوَد
راه دراز آبِ حيات از سكندر است
آبش نصيب خضر(ع) از آن بحر و بر بُوَد
راه تو مخفي است ، كجا مي توان كسي
جويد اگر به ظاهر راهت نظر بُوَد
رأي بلنـد همّـت مـردان كجا رسـد
آنجا كه كار توست ،كه را زآن خبر بُوَد
آن فطرتي كه پيرو تقوا و راستي است
از كار جهل و رسم جهالت بِدر بُوَد
سنگ سيه زِ فطرت اصلش گُهر نـشد
سنگ سفيد زِ فطرت اصلش گُهر بُوَد
فكرس دليل ما و ره انتظار دوست
بي فكر اگر رَوي زحماتت هدر بُوَد
ما را غرور و حرص به دنبال خود بـبرد
راه غرور و حرص ، كجا بي خطر بُوَد
آن راه حرص از طمع كم نمي كنيم
از پا و سر دويديم ، كه تا پا و سر بُوَد
رزق حلال هر كه بـخواهد ، نـجويدش
هر جا رَود نـبيند ، خود دربدر بُوَد
در كار پوچ و كوشش بيهوده كي توان
تاجي بـسر نهاد كه لايق بـسر بُوَد
اي رهروان راه خدايي ، بيا به راه
سنجش بكن بـبين ،زِ چه راهي بَـتر5 بُوَد
صد داد و صد فغان كه تو سنجش نمي كني
سنجش اگر كنـي زِ همه خوبتـر بُوَد
دقت بكن بـبين هر راهي در اين جهان
از راه مستقيم ، پُـر آشوب تـر بُوَد
صيّاد حكم حق ، بُوَد اندر كمين ما
در انتظار فرصت جُرم6 بشـر بُوَد
اي نازنين پسر ،تو به خواب و خيال خود
بازي كنـي ، خود به يقينـت هنـر بُوَد
افـراد ناز پـرور عيّاش پُـر غـرور
زآن كار بد ، زِ خون دلش ديده تـر بُوَد
بر زيردست خود،نظري كن ببين كه خود
كارَت چو روبرو است،چقدر خوبتر بُوَد
اي نوجوان پسر بـشنو پند اين پدر
دانا پدر بُوَد ، كه به فكر پسـر بُوَد
گر دوستي زِ هر دو طرف باشد آن نكوست
آن دوستـي يك طرفـي ، درد سـر بُوَد
جانا به دوستي كسي دل مده كه آن
با دشمن تو هم سخن و هم سفـر بُوَد
پنـد نـكوي گوشه نشينان ، چو آفتاب
بر ما رسيد و بر سـر ماجد سـر بُوَد
راز درون پرده به ما كين نشان دهند
راز درون پرده نـشايد بِـدر بُوَد
ما در برون پرده ، بسا فتنه بنگريم
اين فتنه ها زِ فتنه ي هر پرده در بُوَد
دستگاه جم كه نام وي از دانشي به جاس
من بعد از آن طويله ي يك فوج خر بُوَد
هر كس به علم و حكمت جمشيد پي ببرد
در هر زمان به روي زمين دادگر بُوَد
اي ياوران ميهـن ايران زميـن ما
ايران چرا به باد هوس پُـر خطر بُوَد
يارب ترحّمي كه در ايران ما چرا
جنگ و خشونتش همه بر گنج و زر بُوَد
اين شعرها كه من بـنوشتم هزار حيف
رفتار آن نمي كنند و اينها هدر بُوَد
اين پير مو سفيد ، كه نامش حسن بُوَد
زآن خاك رهگذار تو اَش در بصر2 بُوَد
٭٭٭
1- برآمدگي 2- شير 3- زين و پارچه نمدي كه بر الاغ نهند 4- خاكستر 5- بدتر - بريدن 6- گناه- خطا
1- بزرگوار – بخشنده 2- چشم- بينايي
زیبا سرودید