خوب خدایی کردی...
دیدی آخر به کجا می روم و هیچ نگفتی ،العفو
تو به ما خوب ولایت داری
خاصه آن دختر کوچک که ندارد پدری
و جوانان همه در شهوت او سخت گسیل افسارند
و تو اما به کدامین سر خود سرگرمی
میکشد کودک بیچاره به سر جیغ ،خدا
زیر اندام تن و قوت مردانگی و تیغ و بلا
و تو گویی که منم حافظ و هم عاشق عبدم
مگر این شیطان بود
و هزاران تن بد بخت دگر
که به زور از سر بی چیزی و فقر
یا به زور تن مرد دگری
می شود راهی میخانه و بشکفته گُل زیور خود را
مگر این شهوت بود
دخت بیچاره و پیر خر بد بوی خرفت
غیر آن بود که در فقر و نداری مجبور
یا به زور تن مردان دگر
که ز شهوت ز همه مردیِ خود گشتن کور
و تو می بینی و انگار سرت گرم شراب است
یا که در حالت خواب است
یا که اصلا سر تو سخت در أوراق کتاب است
تو بگو من به چه باید سر خود سخت بگریم
امّ کلثوم و حسین و زینب و قافله اش را
یا زنم سینه و هم لطمه و تیغ و قمه اش را
هر چه هستند و نبودند گذشت
گر چه بودند عزیز و تنشان آزردند
لیک دانم که کسی روی کسی لمس نکرد از شهوت
حال هم در شب سرد
من بگریم سر آن دختر بیچاره که در کودکیَش
جای بازی و گِل و ناز پدر
می شود ناز هزاران هوس و شهوت و درد
میکشد جیغ و شود دختریَش زن ،إی وای
و تو ای ناصح خواب
هی بگو بنده نواز است خدا،رب کریم
هی بخوان فلسفه و حکمت مشّاع حکیم
هی برو روزه بگیر و همه شب ذکر بگو
حیف اما که نداری جنم و هیبت و خو
می پرستم کافری را که گهی سیر کند بچه یتیمی
و نداند چه کسی پُر کند امشب شکمش را
نه که چون مومن بتخانه به دل
که اگر هم بکند کار برای زن و فرزند یتیمی
آخرش گوید و از خط خدا خواند و انکحتْ برآرد
و بگوید که حلال است دگر کار به وقتی
دیدم از گشنگی و فقر و نداری و یتیمی
کودکی بود که در برف به دنبال زباله
نه به سر دارد از آینده نگاری
نه در آن قوت رویایی خود بند خیالی
نه به فردای تو مشغول به کاری
و دگر هیچ نگویم...
میکشم درد خودم را
و تو امّا به خدا خوب خدایی کردی
بسيار زيبا و مبين مشكلات جامعه بود