کوله باری پر از غم و حسرت
توشه ی راهِ نا کجا آباد
زندگی را قدم قدم بردیم
در شعار هر آنچه بادا باد
هر نفس جای زندگی دادن
دم به دم درد ، می کند ایجاد
تلخیِ قصه های غمناکیم
زنده ایم و به مرده می مانیم
نسلمان سوخته ست و جزغاله
گفتن سیبمان تَهِ خنده
بی جوانی شدیم چل ساله
هم به اعجاز موسوی دل خوش
هم به لُفت و به لیسِ گوساله
پا به گل مانده های افلاکیم
فلسفیدیم بسکه در اوهام
آخرِ آخرِ ارسطوییم
شب به شب بوف کورِ دخمه ی خود
روزها سایه ی پرستوییم
مرد بیرون گود و لنگش کن!
پهلوانان توی پستوییم
توی سوراخ موش بی باکیم
جای نان بوی نفت می خوردیم
دکل و چاهِ نفت بلعیدند
نخ به نخ بعدِ شیره ی ما ها!
دودِ پنجاه و هفت بلعیدند!
مرده خورهای نوبری بودند
مرده خوردند وتفت بلعیدند!
آسمانی شدند و ما خاکیم
جان به لبهایمان رسیده ست و..
خفقانانه!! شورِ فریادیم!
تیشه بر ریشه های خود زده و
بسکه شیرین زدیم فرهادیم
جام معجون داد با بیداد
گرمی خون تیر و خردادیم
دی و بهمن حدیث کولاکیم. ..
آسیاییم و سنگ زیرینیم
در کشاکش ترینِ! دورانها
غرقِ مرداب مصلحت سنجی
خالی از جوششیم و عصیانها
آرزو مرده های بی امّید
بی تفاوت ترین انسانها
کاوه ای از نژاد ضحاکیم
#محمدرضا_بهرامی
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه