افتاده ام به جانِ درختانِ سبزِ شعر
بعد از سکوت قافیه،هیزم شکن شدم
خودکار مشکی ام که تبرگونه می نوشت
«مصرع شکسته» جا زد و من،تازه من شدم
هر روز دست بی نمک و پیرِ سرنوشت
تردید را به باور من هدیه می دهد
انگار قطره قطره ی دریای لحظه ها
بوی غبار خاطره با گریه می دهد
از هفتِ صبح و زنگ و تماشای ساعتم
تا گم شدن میان پتو، توی رختخواب
از هفته های وحشی این ماه لعنتی
تا سال های گمشده در سیل اضطراب...
در جست و جوی چهره ی مجهولِ زندگی
طعم نقاب کشته شدن را چشیده ام
بیزارم از هجومِ تبِ روزمرگی
زیرا عذاب نفله شدن را کشیده ام
فهمیده ام حنای همین شعر و شاعری
در وصفِ رقصِ مویِ تو بی رنگ می شود
پس کوچه های شهر غزل در غروب عشق
بن بست،مثل قافیه ای تنگ می شود
امشب به نامِ نامیِ کبریت بی خطر
آتش برای دفتر شعرم حواله کن
یک بار هم تو را به خدا روزنامه وار
من را بخوان و گوشه ی ذهنت مچاله کن
اصرار کردم عاشق اگر نیستی،برو
اقرار می کنم که نباشی نمی شود
انکار کرده بودم اگر عشق را،ولی
تکرار می کنم که نباشی نمی شود
اسفند 96
سینا دژآگه/
به به...
چه شعر شیوا و نابی!
دور از اصطلاحات کلیشه ای و تکراری...
سرشار از مفاهیم تازه و بکر...
لبریز از احساس و تخیل...
مالامال از آرایه های دلنشین لفظی و معنوی
نمی دانم کدام بند را انتخاب کنم.
تمام بیت ها زیبا و ناب است.
آفرین بر این استعداد سرشار
زلال احساستان تا هماره جاری باد