سه شنبه ۴ دی
شب: شعله ی لاجوردی اش پیدا بود شعری از فرشید افکاری
از دفتر رباعی نوع شعر رباعی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ ۰۳:۳۹ شماره ثبت ۶۲۷۴۱
بازدید : ۴۵۸ | نظرات : ۱۴
|
آخرین اشعار ناب فرشید افکاری
|
شب: شعله ی لاجوردی اش پیدا بود
شب:موج ِ نگاه ِ ساحلی
تنها بود
پرواز ِ سکوت ِ یک مِه ِ یاقوتی...
شب :
ساختمان ِ آبی ِ رویا بود
***
در ابر ِ سیاه: فوج ِ شب میلرزید
مهتاب: میان ِ موج ِ شب می لرزید
از پنجره یک پرده ی خاکی : میدید...
در چهره ی دار... اوج ِ شب می لرزید
***
در این همه کوچه خانه ای پیدا بود
اما همه اش سراب یک ِ رویا بود
درهای بدون خانه در شهر تهی ...
شب : در مه خاکستری اش رسوا بود
***
از هاله ی سرخ ِ برکه ای بیمارست
هذیان ِ سراب ِ چشمه ای تبدار است
چشمان ِ بدون چهره اش تصویری
از چرخش ِ کرکسان ِ آدم خوارست
***
در جسم درخت دارکوبش جاریست
شهری که سرنگ توی جوبش جاریست
خفاش ؛ میان موج رگها مثل ِ
شهریست که سیلاب غروبش جاریست
***
یک روز تمام آسمان خواهد ریخت
باران سیاه بر زمان خواهد ریخت
پاییز و تمام نور ها می میرند
خاکستر صدرنگ ِ جهان خواهد ریخت
***
ابلیس به خنده گفت : اثباتی نیست...
بد ذات تر از ندای او ذاتی نیست
دانست نگاه خیره ی زندانبان
جز «مرگ» برای من ملاقاتی نیست
***
هر روز کویر تشنه سر میزاید
در جنگل سایه ها تبر میزاید
گر دیده ی کینه ها شبی کور شود
بر هر مژه ای چشم دگر میزاید!
***
تو خیره به نیستی شدی یا هستی
در لحظه ی مرگ میرود این مستی
انگار که بازتر شود بعد از مرگ
چشمی که به روی زندگی میبستی
***
آن جرثقیل ، جسم را بالا برد
آن لحظه که ایستاد با گردن خُرد...
انگار زمین کوچکی می بیند
گفتند تمام مورها:"آری مرد...!"
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
شورانگیز و زیبا بود ند