سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        شب: شعله ی لاجوردی اش پیدا بود

        شعری از

        فرشید افکاری

        از دفتر رباعی نوع شعر رباعی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ ۰۳:۳۹ شماره ثبت ۶۲۷۴۱
          بازدید : ۴۵۵   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر فرشید افکاری

        شب: شعله ی لاجوردی اش پیدا بود
        شب:موج ِ نگاه ِ ساحلی 
        تنها بود 
        پرواز ِ سکوت ِ یک مِه ِ یاقوتی...
        شب : 
        ساختمان ِ آبی ِ رویا بود

        ***
        در ابر ِ سیاه: فوج ِ شب میلرزید
        مهتاب: میان ِ موج ِ شب می لرزید
        از پنجره یک پرده ی خاکی : میدید...
        در چهره ی دار... اوج ِ شب می لرزید
        ***
        در این همه کوچه خانه ای پیدا بود
        اما همه اش سراب یک ِ رویا بود
        درهای بدون خانه در شهر تهی ...
        شب : در مه خاکستری اش رسوا بود

        ***
        از هاله ی سرخ ِ برکه ای بیمارست
        هذیان ِ سراب ِ چشمه ای تبدار است
        چشمان ِ بدون چهره اش تصویری
        از چرخش ِ کرکسان ِ آدم خوارست
        ***
        در جسم درخت دارکوبش جاریست
        شهری که سرنگ توی جوبش جاریست
        خفاش ؛ میان موج رگها مثل ِ
        شهریست که سیلاب غروبش جاریست

        ***
        یک روز تمام آسمان خواهد ریخت
        باران سیاه بر زمان خواهد ریخت
        پاییز و تمام نور ها می میرند
        خاکستر صدرنگ ِ جهان خواهد ریخت
        ***
        ابلیس به خنده گفت : اثباتی نیست...
        بد ذات تر از ندای او ذاتی نیست
        دانست نگاه خیره ی زندانبان
        جز «مرگ» برای من ملاقاتی نیست

        ***
        هر روز کویر تشنه سر میزاید
        در جنگل سایه ها تبر میزاید
        گر دیده ی کینه ها شبی کور شود
        بر هر مژه ای چشم دگر میزاید!
        ***
        تو خیره به نیستی شدی یا هستی
        در لحظه ی مرگ میرود این مستی
        انگار که بازتر شود بعد از مرگ
        چشمی که به روی زندگی میبستی

        ***
        آن جرثقیل ، جسم را بالا برد
        آن لحظه که ایستاد با گردن خُرد...
        انگار زمین کوچکی می بیند
        گفتند تمام مورها:"آری مرد...!"
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ ۱۸:۵۳
        درود بزرگوار
        شورانگیز و زیبا بود ند خندانک
        فرشید افکاری
        فرشید افکاری
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ۱۳:۳۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶ ۱۴:۴۶
        درود خندانک خندانک خندانک



        تماما زیبا خندانک خندانک خندانک
        فرشید افکاری
        فرشید افکاری
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ۱۳:۳۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فرشید افکاری
        فرشید افکاری
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ۱۳:۳۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ ۱۱:۳۵
        یکی از طرفداران رباعی های شما همیشه منم
        چقدر عالی بود،محکم،پایان ضربه زننده عالی خوش پرداخت.

        خندانک خندانک
        آن جرثقیل ، جسم را بالا برد
        آن لحظه که ایستاد با گردن خُرد...
        انگار زمین کوچکی می بیند
        گفتند تمام مورها:"آری مرد...!"

        از هاله ی سرخ ِ برکه ای بیمارست
        هذیان ِ سراب ِ چشمه ای تبدار است
        چشمان ِ بدون چهره اش تصویری
        از چرخش ِ کرکسان ِ آدم خوارست
        *** خندانک خندانک
        سلام خندانک خندانک خندانک
        فرشید افکاری
        فرشید افکاری
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ۱۳:۳۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        صحبت  پارکی ( صُبی )
        سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ ۱۲:۲۰

        شاعر گرانمهر
        جناب فرشید خان افکاری
        با سپاس از خلق این همه زیبایی
        متشکرم
        کسب فیض شد
        ----
        ابلیس به خنده گفت : اثباتی نیست...
        بد ذات تر از ندای او ذاتی نیست
        دانست نگاه خیره ی زندانبان
        جز «مرگ» برای من ملاقاتی نیست
        ***
        هر روز کویر تشنه سر میزاید
        در جنگل سایه ها تبر میزاید
        گر دیده ی کینه ها شبی کور شود
        بر هر مژه ای چشم دگر میزاید!
        سلام
        فرشید افکاری
        فرشید افکاری
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ۱۳:۳۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فریبا غضنفری  (آرام)
        سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ ۱۹:۰۴
        فوق العاده ... عااالی
        درودتان 🌺🌺🌺
        فرشید افکاری
        فرشید افکاری
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ۱۳:۳۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سینا دژآگه
        چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷ ۰۸:۴۸
        به به ... فوق العاده بود خندانک
        دست مریزاد
        فرشید افکاری
        فرشید افکاری
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ۱۳:۳۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3