اَزل
از ازل در چرخ گردون غم فراوان بوده است
آدمی هم در بَرَش چندی میهمان بوده است
از ا ز ل که قرعه را بر نا مِ ا نسا نها زدند
کوله باری از مِحَن بر دوشِ ا نسان بوده است
از ا ز ل عشقی که حق بر قلبِ آدمها نهاد
ا ز هما نجا دردِ آن بر ما نمایان بوده است
آگه است ازسِّرحق آنکس که عاشق گشته است
عاشق حق از ازل سرمست و شایان بوده است
می زند دم هر دمی مجنونی ا ز لیلای خود
شِمٌِه ای از عشقِ حق درقصه پایان بوده است
زخم عا شق بی گمان درمان نگردد از ضماد
از ازل این زخمها را عشق درمان بوده است
در گذر هر لحضه د ل آشفتگی دارد فزون
ا ز ازل آشفتگیها هم ز سا مان بوده است
فطرت هر آ د می دارد بسی د لد ا د گی
ا ز ازل دلدادگیها را زِ پنهان بوده است
از ازل چوبِ عصا هرگز نمی شد اژدها
بیگمان در عاشقی او هم بِفرمان بوده است
از ازل گردیده ( احمد ) مثل مجنو ن مُبتلا
بیگمان از این جنون سَر بر بیا بان بوده است
پ_ ن : چوب عصا اشاره به داستان حضرت موسی دارد که عصایی داشت که وقتی ان را بر زمین میزد بفرمان خداوند عصای او تبدیل به اژدها میشد
از ازل این زخمها را عشق درمان بوده است
درود جناب نوری بزرگوار
محتوای شعرتون بسیار عالی