« به نام خدا »
دوباره خواب تو را در کنار خود دیدم ؛
به ساده لوحیِ قلبم ؛ چقدر خندیدم !
نه اینکه مِی زده باشم ولی نمیدانم ؛
که من تو را چه زمان یا کجا پسندیدم ؟
دلم به عشوه ربودی و خود ندانستی ؛
ردایِ دلبری ات را چگونه پوشیدم ؟
شبی که شرمِ نگاهت به چشم من میگفت ؛
من آسمانِ تو هستم ، تو باش خورشیدم
شمیم سِحرِ خیالت به جان من پیچید ؛
و من خیال تو را مثل نو گلی چیدم
هزار مرتبه کردم از عشق ، استغفار ؛
ولی بر آتشِ عشقِ تو باز جوشیدم !
لبت کنایهٔ سرخی به رنگ گلها بود ؛
چه عاشقانه لبت را به عشق بوسیدم
گرفتی ام تو شتابان و تَنگ در آغوش ؛
شدی تو ساقی و...از آن ؛ شراب نوشیدم
تمام عیشِ شبم ناگهان مُنَغَّص شد ؛
رَمید خواب خوشم ، مثل بید لرزیدم...
صدایِ خسته و ناکوکِ ساعتِ من بود ؛
که کوکِ آهنی اش را زیاد ؛ پیچیدم !
غَریوِ ساعتِ شَمّاطِه دار در گوشم ؛
به طعنه گفت ؛ کلامی که سخت رنجیدم...
برایم از تو و آن خُلفِ وعده هایت گفت ؛
" و من عَطایِ تو را ؛ بر لَقا،ت بخشیدم "
مرا به فکر ، فرو برده بود ، آن رویا ؛
تمام زیر و بمش را عمیق ، سنجیدم ؛
به این نتیجه رسیدم که عاشقی خواب است ؛
بَدَل به کشفِ یقین شد ؛ تمامِ تردیدم
اگر چه زندگی ام وقفِ مهربانی گشت ؛
ولی به سازِ کسی لحظه ای نرقصیدم
خوشم که پرتوِ نوری شدم و تا امروز ؛
به جانِ تک تکِ یارانِ خویش تابیدم
دلیل خلق جهان واژهٔ "محبت" بود ؛
پس از "خدا" فقط این واژه را پرستیدم
غزل رسید به پایان ولی "حقایق" را ؛
نشد که "فاش" بگویم هر آنچه کوشیدم !!!
« مهران اسدپور »
سلام برادرخوبم
بسیارزیباست
احسنت