کس نیست نام تو نشناسد
در گردباد و آتش و خاکستر
آگه زحال بی خبران هردم
صاحب به فر و شوکت این دفتر
***
شاهین عشق در مثلش شهپر
واصل به عشق در نظرش گوهر
صاحب جمال و قادر و بی همتا
تعظیم اوست برهمه واجب تر
***
دستت اگر به کعبه ی جان افتد
درکوی عشق مست وخرابم کن
بیخود بکن زخود که اسیرم من
ساقی بیار و جام شرابم کن
***
مام سخن به مهر دلت افزود
آن مادری به نازتو را پرورد
شب تا به صبح بر سربالینت
بیدار ماند با دل خون پردرد
***
آن کوه استوار پدر ای جان
سرو حدیث قامت او اعیان
در راه عشق لایق جانبازی
سرمی دهد که نشکند این پیمان
***
آزاده ای زبندگی دوران
فرمان پذیر خالق خود یزدان
از قید های بند و غل و زنجیر
وارسته چون نهایت در ایمان
***
آزاده ای زیند رها گشته
از دست دیو و دد و اهریمن
آواره ای به کوه وکمر جسته
دیوانه ای زدست خودش ایمن
***
سینه چون بر افروخته از آتش
دوزخ سزای اهل هوس باشد
مقصود در پرستش آب وگل
ته مانده ای زحجم قفس باشد
***
دیریست که راه بادیه پیمودی
از سنگلاخ مرز جنون برگرد
بی درد کی ؟ چگونه روی آنگاه؟
بی عشق چون ؟چگونه شوی دلسرد؟
***
من از خیال عشق تو لبریزیم
درکلبه ات به خشت توام بالین
با هر مژه که صبح سحر آید
رو می کنم نظر به مه وپروین
***
از هفتواد لحظه که بگذشتی
برپای بوس خوان ملک بگذار
پیمانه زن بر لب آب خضر
باقی شوی به جانب حق دیدار
***
رهزن مباش و قافله ها بگذار
این چند روز خسته کمی سرکن
چشم طمع به مال کسی نفکن
جانی نگیر ؟چشم کسی تر کن؟
***
نام خدای عز و جل سوگند
آزاده زیست بی غم وبی اغیار
واصل به عشق ترک ملامت کن
خودکامگی است عاشق این بازار
بسیار زیبا و حکیمانه بود