تضمین غزلی از حافظ
دربیابان شب بود تاریک وقتی ماه نیست
با گدایان دوستی هرگز میان شاه نیست
بهرانسان چون دوروئی وریا دلخواه نیست
(زاهد ظاهرپرست ازحال ما آگاه نیست
درحق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست )
من ز خلقت راضیم هر روز گویم ذکر دوست
مستم از نرگس چو میدانم که عطرش بوی اوست
تا که معشوقم خدا باشد بلایاهم نکوست
(درطریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست
درصراط مستقیم ایدل کسی گمراه نیست )
آنکه دارد رنج وبدبختی تو میدانی که کیست
بی خبر هستیم از هم این چه قوم و ملتیست
آن مسلمانی کجا شد این چه دین و مذهبیست
(این چه استغناست یا رب وین چه قادرحکمتیست
کاین همه زخم نهان هست ومجال آه نیست )
خالق ما جرم پوش ومهربان باشد بگو
روزی هر جانور از قبل می آرد بگو
هم گناه خلق پوشد هم که میداند بگو
(هر که خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو
کبر وناز وحاجب و دربان بدین درگاه نیست )
راهرو تنها دراین دنیا پی جانان بود
آنکه دائم در پی دنیاست اونادان بود
هرکه سالوس است بین مردمان پنهان بود
(بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان رابکوی می فروشان راه نیست)
عارفی می گفت بینا عاقبت در دام ماست
بر در معشوق رفتن بهترین انجام ماست
عشق او تا شد به دل زیبا ترین ایام ماست
(هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بربالای کس کوتاه نیست)
بود آن پیر خراباتی به دنیا مست مست
ذکر او می گفت دائم چون حکیم وعالمست
عالم وگیتی به عزم وهمت او قائمست
(بنده ی پیرخراباتم که لطفش دائمست
ورنه لطف شیخ وزاهد گاه هست وگاه نیست)
آنکه آمد سوی تو آخر بشد گمراه کیست
گمشدن در وادی از بی رهبر وبی مرکبیست
گفت احمد را ندایی راحتی در کار نیست
(حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دُردی کش اندر بند مال و جاه نیست
۱۳۹۶/۸/۱۷