در خوان گسترده ی ما بجز غم نیست
در دست حاکم بجز تیغ جهل نیست
تا جهل و تعصبات است حاکم بر ما
در سرای ما بجز عزا وماتم نیست
خنک ان قلیم که حاکم است براو دانش
که غییراز خوان محبت و عقل سلیم نیست
تنم داغ از تب و تب خاله زد هر دو لبم
کز دست دغلان است وای وای ورد لبم
کاش دنیا ارام گیرد از حاکمان جهل
که می تازند چون استرعنان گسیخته ی بی نعل
این همه جنگ تعصب است بین محتسبان
کین همه افسارگسیختگی است بین حاکمان
دنیا تشنه ی محبت است و انسانم ارزوست
منهای تعصب و جهانی چنانم ارزوست
کجاست سواران و تخت و کلاه و کیان
ان باله ی ناز و رقصی ان چنان زیبایم ارزوست
بجهان خرم ازان ملتم که با دانش رهبری شود
در خوان درویش نشیند و در طعامش شریک شود
ان قوم که محتسب است رهنما و رهبرش
یاران ویران کنید در و خاک بر سرش
ـــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــ
تقدیم به محضر ان بزرگ در مکتب ادب
۹۶/۵/۲۰