« به نام خدا »
به خاک و خون تو کشیدی دلِ مرا ، ای عشق
تو پیش از آن که بمیرم بگو چرا ، ای عشق ؟
شکسته حُرمتِ عاشق در این زمانه چرا ؟
حریمِ پاکِ تو کِی شد حرمسرا ، ای عشق ؟
هزار جور و جفا کرده ای به « دل » اما ...
هنوز میکِشد او مِنَّتِ تو را ، ای عشق
اگر چه تُهمتِ ناحق به عشقِ ما زده اند...
ولی دلم نهراسد ، از اِفتِرا ، ای عشق
برون گرا شده بودم به زیر سایهٔ تو...
دوباره رفتی و گشتم درون گرا ، ای عشق
بتاز مَرکبِ خود را ولی مراقب باش...
که ناگهان نَرَوی سویِ قهقرا ، ای عشق
از آن زمان که تو رفتی زمانه تاریک است...
از آن دری که برون رفته ای درآ ، ای عشق
فرا بخوان تو مرا سوی خود ، فقط گاهی...
که من همیشه تو را خوانده ام فرا ، ای عشق
ورای هر چه در این عالم است ، هستی تو...
تو هدیه ای به من از سَمتِ ماورا ، ای عشق
گدایی دَرِ کویَت به سلطنت نَدَهَم...
گدایِ سامره ام من ، تو سامرا ، ای عشق
همیشه شِکوِه زیاد و مجال کوتاه است...
بیا که با تو شَوَم خَتمِ ماجرا ، ای عشق
بیا که بی تو غزلهای من پر از آه است...
بیا دمی تو برایم ، غزل سُرا ، ای عشق.
« مهران اسدپور »