امشب مرتّب می کنم اشعار تلخم را
دارم مروری می کنم افکار تلخم را
در لا به لای برگه های شعر خط خورده
در همنشینی لغاتی سرد و افسرده
مصرع به مصرع یاد او را زنده می دارم
از دوریش هر لحظه مثل ابر می بارم
در هر غزل صد دخمه ی تاریک می بینم
جای گل از باغ وجودم خار می چینم
می دوزم امشب یک کفن از مثنوی هایم
می پوشم آن را روز مرگ قلب تنهایم
بر جهل پیدایم در این ابیات می خندم
بر عمر محصورم در این ساعات می خندم
امشب خودم را غرق خون و اشک می سازم
در این قمار زندگی صد دفعه می بازم
مخلوق من ای سایه ی افتاده بر دیوار
ای همدم بی منّت شب های پر تکرار:
تک خال ها در دست تقدیرست،می بینی!
امیّد بردن باز هم دیرست،می بینی!
شهبالِ شاهینِ خیال از تیر غم زخمی
در کنج دل محبوس زنجیرست، می بینی!
معنای کابوسم همین حال خرابم بود
این بد ترین تاویل و تعبیرست،می بینی!
در مغز مغشوشم که از تردید لبریزست
ویروسِ غم در حال تکثیرست، می بینی!
تانک از زمین می آید و از آسمان موشک
در دست من یک کهنه شمشیرست، می بینی!
این قلب من مخروبه ی جنگیست نا پیدا
هر آجرش محتاج تعمیرست ،می بینی!
امشب مرتب می کنم اشعار تلخم را
دارم مروری می کنم افکار تلخم را
امشب خودم را غرق خون و اشک می سازم
در این قمار زندگی صد دفعه می بازم
تصویر آسایش برایم مثل یک خوابست
خوابی که دائم نقش آن افتاده بر آبست
آبی که از چشمان من چون چشمه می جوشد
بغضی که خون می گرید و زین اشک می نوشد
مخلوق من ای سایه ی افتاده بر دیوار
ای همدم بی منّت شب های پر تکرار:
او رفته و در دیده ام پاییز جا مانده
در قلب من داغ غمش یکریز جا مانده
رویای عشقش از همان اول توهم بود
او هم همیشه مثل من در حبس مردم بود
از عمق چشمانش غزل بی وقفه می جوشید
در پیچ موهایش منِ بیچاره ای گم بود
در اوج غوغای صدای زاغ و کرکس ها
آواز او زیباترین صوت و ترنم بود
زیبایی معماری بی نقص اندامش
چون طعنه ای بر پیکر معماری رم بود
من اسم و رسم و سرزمینش را نمی دانم
او برتر از ملّیت و آقا و خانم بود
باکم نبود از صخره های سخت نومیدی
در جابجایی های سنگین عشق اهرم بود
من سوختم مثل کویر لوت هر لحظه
او جنگلش از ابتدا هم پر تراکم بود
از دوریش می سوزم اما او سبکبالست
رویای عشقش از همان اول توهم بود
تقدیم به نگاه زیبای همه ی اساتید،دوستان و سروران نازنینم
هزاران درود سینای عزیز
بسیار عالی بود
لذت بردم