مثل رویای خوب و شیرینی
خود ماهی ، که بر زمین آمد
هرکه دیدت به رسم صنعانی
با هدایای عقل و دین آمد
ماه تابان به روی چشمه ی دل
تو سرآغاز ناب رویایی
هرکه دیدت غزلسرا شده است
بسکه نازی و بسکه زیبایی
عکست افتاد روی برکه دل
طبع نیلوفری پر از گل شد
واژه ها تا نیُفتد از ذهنم
قلم آمد برایشان پُل شد
خون به مغز قلم دوید و دوید
خسته شد ، ماند ، از رمق افتاد
بار سنگین وصف زیباییت
همه بر گرده ی ورق افتاد
هرچه میبینمت خودت شعری
چون غزلهای ناب شیرازی
اینهمه با کلام اندامت
دلبری میکنی و طنازی
میرسی تا کنار یک ساحل
حس دریا طلوع خورشید است
آسمان دو چشم زیبایت
قبله گاه رکوع خورشید است
در نگاهت چه برق مرموزی ست
هرکسی را گرفته مبهوت است
از لبانت نگو ! که هر کس دید
گفت اینها مذاب یاقوت است
روسری از سرت به دوش افتاد
وای دریا به روی سر داری
اینهمه غرق بین امواجش
اصلا از کشته ها خبر داری ؟
باد دستی میان مویت کرد
عاشقت شد دلش به دریا زد
شرح زیبایی ات به دریا گفت
بر سر او جنون صحرا زد
منفجر شد ، پُکید موجی شد
به هوای تو تا کجا آمد
تا ندیدت کنار ساحل ها
باسرش توی صخره ها آمد
سوخت دریا بخار شد تا ته
همه دنیا هواش شرجی شد
ابر شد شرجی و فقط بارید
سیل آمد چه هرج و مرجی شد
«داریوش» این وسط به خاطر تو
کت جنگش به روی دوش انداخت
غم عشق تورا که کوهی بود
زده چنگش به روی دوش انداخت
نردبانی گذاشت تا خود ماه
چشم بیچاره را در آورد و
عکس چشم تورا به جاش گذاشت
در توهم چه ها نمیکرد و .....
دل بیچاره و هنر مندش
تکه و پاره بود از چشمت
بی نوا «شیره» میکشید از سنگ
در پی «آره» بود از چشمت
روسری را ببند بانو جان
نظم دارد جهان ، نریز به هم
خط تولید شعر چشمت را
پشت عینک نهان ... نریز به هم
#محمدرضا_بهرامی
به به
بسیارعالییییییی
لذت بردمم