چرا چشم از تو بردارم، منم مست تماشایت .... شدم بیمار عشق تو ،پریشان حال و شیدایت
مپرس از من که رسوای توام اینک و دیگر هیچ ....خرابم اینک از شور دو چشم مست و شهلایت
زمن رویت مگردان که بمیرم بی نگاه تو ....مپوشان بر من مسکین جمال روی زیبایت
اگر در کنج خاکستر نشسته این دل سردم .... بدم بر شعلۀ این دل ، به آه چون مسیحایت
نزار و تشنه افتادم به روی ساحل دریا .... مکن منعم زامواج نگاه مست و گیرایت
مرابی عشق تو جانا دمی در این جهان هرگز ....بدون گرمی آغوشِ خوش عطر تن آسایت
اگر در خاک افتادم ، سرم بی سایبان هرگز.... زآن نخل بلند خوش قدو بالای رعنایت
اگر دستان کوتاهم نمی ساید به قد تو ....دمی خم شود به این کوته، به بوس شهد خرمایت
همه دارو ندارمن فدای یک نخ مویت .... ببر دارایی ما را ، تو ای رهزن به یغمایت
نباشد قابلت جانی که اینک پیش کش گردید .... مرا یک آرزو هرگز نشد غیر تمنایت
خدا از من نخواهد که بسازم لحظه ای بی تو
دمی بر سینۀ تنگم ، نفس را حول پروایت