شد چار فصل عمر من ای گل خزان ، بیا
مثل جهنم است برایم جهان ، بیا
ای قاصدک ! اگر پرو بالت شکسته است
بنشین به روی مرکبِ بادِ وزان ..بیا
خوش یمن تا شود قدمت ای رسول عشق !
هنگام صبح صادق و وقت اذان.. بیا
با فوتِ آه بدرقه ات میکنم ...برو
پیغام ده به دلبر نامهربان .. بیا
با او بگو که محشر کبری ست در دلم
گویی رسیده دوره ی آخر زمان ، بیا
ظاهر پریش و زخمیِ روحم مشوش است
سامان زندگانی ام آرام جان .. بیا
از گوشه دشتِ دلکشِ شور آفرینی ات
تا پرده پرده های غم دیلمان بیا
با مادهای لشکرِ مژگان نیزه دار
با کودتا به فتح دل هگمتان بیا
بی شانه های مهر تو درد است گریه هام
این اشکهای من شده بی خانمان ، بیا
تاریک و سردِ ماتمِ دوریت تا به کی
خورشید مهربانی ام ! از خاوران بیا
مثل پرنده ی به قفس خو گرفته ام
آغوش سرد من شده بی آشیان ، بیا
سقراطِ عقلِ فلسفه بافِ به بند عشق
چیزی نمانده سر بکشد شوکران ..بیا
ای قاصدک ! در آخر پیغام خود بگو
میمیرد از نبودن تو بی گمان .. بیا
#محمدرضا_بهرامی