یک تا ر موی مهربانی شیر بند است
هر کس محبت می کند نامش بلند است
آنان که خلق و خوی خوش در بزمشانست
هر رهگذار تشنه ای هم رزمشانست
دیگر زمان حرف زور و لفظ بد نیست
هرکس که رام ما نشد اصحاب رد نیست
جانم چرا لبهای تو از خنده خشکست
از حرف شادی بخش آوای تو خشکست
هرکس نمی خنداند و خندان نباشد
از ایل وآیین هنر مندان نباشد
آنها که باشیرین زبانی کار کردند
آسوده راه ِ زندگی هموار کردند
بد گفته هر کس گفته خندیدن روا نیست
شا دا که جای اشک و اندوه و عزا نیست
ای غنچه ها فصل شکفتن شد فرا هم
بلبل غزل خوانی کند خوشحال و خرم
دیگر زمستان ستمگر را رمق نیست
ایل زمستان غالب و صاحب ورق نیست
خورشید آمد در سیه کاری نباشید
روی خط خفاشها جاری نباشید
باران زمین را شست تاکی در سرابی
اینجا همه شور و نشاط است و توخوابی
برخیز دنیای جوان در رَست و خیزست
ماه خدا باشد کسی که شب ستیزست
نفسی که تن پرور شود نفس خدا نیست
مرد شکم خور با طریقت آشنا نیست
جمعی خدا گفتند و کار خویش کردند
سلطان شدند و جنگ با درویش کردند
جمعی که بر اسباب و بر استر سوارند
رحمی به بیما ران در بستر ندارند
جمعیتی شیطان پرست حق شعارند
هر جا خطر باشد خدارا می گذارند
جغد تو گر روزی توان و پر بگیرد
بازم شکار موش را ازسر بگیرد
بازی ندارد باز ،با خرگوش صحرا
با گوش خود بازی مکن خر،گوش دنیا
با این همه برهان روشن گم چرایی
شمشیر وتیغ دست نا مردم چرایی
قانون و قر آن و خدا را گم نمودی ؟
ِیا اینکه سوراخ دعا را گم نمودی ؟
از مهر طاعت پینه بر پیشا نیت هست؟
یا آنکه این هم شیوه ی شیطانیت هست
داری نشان اما بگو خدمت چه داری؟
پنهان چه کردی با نماز آشکاری؟
طاعت برادر خدمت است نیت پاک
خاک خدا باش ای سر افتاده بر خاک
الله الله گفتی و کردی خدایی
دریاب خود را ای غرور و خود نمایی
تا صورت این بندگی سیرت نگیرد
کی از تو یار با بصیرت می پذیرد
پیداکنیدم گم در این تصویر هستم
در صورت پنهان خود زنجیر هستم
عمری گر فتار تبِ تزویر بودم
بی دانش و کم فکرو بی تدبیر بودم
دلخوش به تعریف و غلو خلق بودم
بیچاره من بودم که در خود غرق بودم
کا لم نه مثل میوه های نارسیده
برگم ولی برگی که سن او را مکیده
آتش نمی خواهد درخت رنگ مرده
بگذار تیغت را که او بی جنگ مرده