گویا خشگی زاینده رود به یک عادت و امری طبیعی تبدیل شده ...
در شهر نه آبی ، نه طراوتی ، نه سرزندگی و نشاطی ... خشگ ِ خشگ ... برهوت ...
......................................................................................................
بد شده حال ِ اصفهان ، ای داد
در گلو مانده استخوان ، ای داد
شهر ِ زیبای من ، ندیده ، چـرا
دست ِ گرمی و مهربان ، ای داد
آن یکی بَـسـت ، زنده رودَش را
این یکی، فکر ِفیش و نان ای داد
رود ، خالی ز مـاهـیـان ُ بـگـو
از پُـل ِ سُـسـت ِ ناژوان ، ای داد
نیست مرغ ِ مـهاجـری ، دیـگـر
نیست از بلبلان ، نشان ، ای داد
بوده هر دوره ، تـا بـه امـروزه
رنج و بحران در اصفهان ای داد
گاه از جنگ ُ قحطی و طاعون
گاه از ظـلم ِ ظـالـمان ، ای داد
رفته حتی ، ز سیل هـم ، گاهی
داد و افغان بـه آسـمـان ، ای داد
کاش مانَـد ، همیشه نصف ِ جهان
راست قامت در این حهان ای داد
لیک ، بـی زنده رود ، شک دارم
قَـد ، کند راست ، اصفهان ، ای داد
.....................................................................................
اصفهان - منصور شاهنگیان