خواب خدا

خواب خدا..

آنگاه كه در جنگل سبز باران شدت گرفت..من اشك را در  چشمان آبيت ديدم..سبز در آبي،اشك در باران گم شد..وتو گفتي غمگين،زير لب آهسته..جاده عشق چقدر  

پرپيچ است..بغض ابرهااشك آلود است ..زندگي آخر چيست ؟پس اين خلقت زاينده پير..وهم ناداني ماست ..من ولي محو تماشاي تو وباران بودم..فارغ از دغدغهءتنهايي ..ناگهان پيرمرد از دور رسيد..زود رسيد..به منو تو نگريست..راستي او كيست؟پيرمرد گفت:زندگي خواب ارام خداست كه براي همگان معتبر است..هر چه خوبي كه شما ميدانيد..همه را جمع كنيد..در ابديت همه را ضرب كنيد..جملگي هر چه بدي هست از ان كسر كنيد..بين مردم عشق تقسيم كنيد..ماحصل هر چه شود..قصه زندگي ما و شماست..قصه خواب خدا..منوتو خوابزده..هر دو مبهوت زمان..پيرمرد ديگر نيست..گمشده در تاريخ..