به نام خدا
زیر خط فقر تو نان و پنیری خورده ای؟
کودکت را دست خالی سوی دکتر برده ای؟
زیر خط فقر در سرما شبی خوابیده ای؟
دست پینه بسته یک کارگر را دیده ای؟
زیر خط فقر از درمانده گی خندیده ای؟
با شکست عزت نفست، مدام جنگیده ای؟
زیر خط فقر در سطل زباله گشته ای؟
با خجالت و نداری سوی خانه رفته ای؟
زیر خط فقررخت کهنه ای پوشیده ای؟
جای خوابی بهتر از زاغه تو پیدا کرده ای؟
زیر خط فقر با فقر تفکر ساختی؟
زیر دست قلدرانت زندگی را باختی؟
چشم امید ز یاری خلایق بسته ای؟
حس نمودی از تضاد طبقاتی خسته ای؟
زیر خط فقر از پل خودکشی تو کرده ای؟
زیر دست کارفرما حس نمودی بَرده ای؟
زیر خط فقرحاجی تورا تحقیرکرد؟
لوح رایت بودنت را او به تو تقدیم کرد؟
مستاجر بودی درون دخمه ای سرد و نمور؟
مادرت را دیده ای که از دیابت گشته کور؟
پدر معتاد و بیکاری که با سیگار و دود
تن طفل خویش را سوزانده و کرده کبود
چه خبر داری تو از احوال بچه های کار
کودکی که جای تحصیل می برد هر سوی بار
زیر خط فقر حسرت می خورند این بچه ها
نه غذایی و نه آبی و نه خوای است ای خدا!
زیر خط فقر حاجی مال ملت را ربود
صیغه شد کار زنی که حرفه ای بر نبود
زیر خط فقر هر شب یکنفر باید گریست
ای خدا این همه نعمت های تو ارآن کیست؟
آن کسی که پول را پارو کند در خانه اش؟
یا کسی که درد را یک دو کند در زاغه اش؟
زیر خط فقر اینجا صف کشیدند مردمان
هی اضافه می شود جمعیت محتاج نان
زیر خط فقر امشب یکنفر جان می دهد
زندگی نکبتش را سوت پایان می زند
اسحقی باکمی تغییر