آیین و آیینه ها قسمت ششم
روح تعاون نیست در این جمع خسته
چون شد چرا ایمانتان از هم گسسته
بایکدیگر عهد اخوت بسته بودیم
چادر نشین و شهر و ده یک دسته بودیم
از ایل ما بودست این فرد گرفتار
حس جوانمردی کجا شد ای فدا کار
یار شما بودست این تنها نشسته
دست شما بودست این بازو شکسته
روی خوش و لبخند انسان باورت کو
نفس سلیم و صورت حق محورت کو
مرد ستم سو زی غرور جنگی ات کو
ای مرد دانش جوهر فر هنگی ات کو
مرد شرافتمند ،کی شرمنده باشد
شرمنده آن باشد که عبد ِ بنده باشد
صاحب کلاه نامی از نیرنگ کم نیست
فرهنگ ما را دشمن صد رنگ کم نیست
رنگین کمان معرفت کو هفت رنگت
کو رحمت بارانی و نقش قشنگت
خاموش ننشیند کسی که نوردارد
کی هر کس اینجا تب انگور دارد
من باشما هستم برادر کر نباشید
خاموش مثل خاک و خاکستر نباشید
دارم یقین در پشت این دیوار نوراست
دیوار را بشکن که هنگام حضور است
اینجا بسی ظاهر نمای دین فروشند
گر چه سر حق را برند آنها خموشنی
هر کس کلاه خویش را چسبیده در باد
غیر از گروه بی کلاه رفته ازیاد
سرمی دهند آن جان به کف های سحر زاد
ما و شما کی می شویم از نفس آزاد ؟
آن راد مردان حقیقت جو کجایند
تابار دیگر بر سر غیرت بیایند
دلها نباید مثل پاره سنگ باشد
آ دم نبا ید جغد بد آهنگ باشد
مردان نیکو نام را بد نام کردند
سجاده دارانی که کارخام کردند
تا کی مگر باید نظر ها تنگ باشد
دلها چرا سر سخت تر از سنگ باشد
انسان نباید رنگش از نیرنگ باشد
فریاد باید زاده یِ فر هنگ باشد
افسوس دارد جنگهای بی سرو ته
فریاد از آهنگ های بی سرو ته
افسوس از کج فهم های بی تا مل
فریاد از احساسهای بی تعقل
با اهل ایل و خود چرا سازش نکردی
ای دل چرا دعوت به آرا مش نکردی
روح و روان دوستان را زخم کردی
از بسکه کشتی خند را و اخم کردی
ای مسلمین احمد به خلق خوش عجین بود
گفتار او امید بخش و راستین بود
اسلام را باصدق و خوشرویی بنا کرد
او با محبت بت گران را با خدا کرد
روزی که از امرخداوندی به پا خواست
خود را برای هر فر ایندی بیا راست
گر پرچم توحید او شد برجهان راست
سهمی برای خود نمی دید ونمیخواست
ما پیروان او نمی دانی چه کردیم ؟
تنها برای خود نمایی شیر مردیم
آری محمد گر پیمبر شد امین بود
ور نه یتیمی مثل ما روی زمین بود
زیبا سروده اید
دست مریزاد